طلوع غم غروب عاشقان

وبلاگ مورد نظر مربو ط اشکان وکاظم و عرشیا است

طلوع غم غروب عاشقان

وبلاگ مورد نظر مربو ط اشکان وکاظم و عرشیا است

درد غربت

غریبه توی غربت

غریبه توی غربت٬فقط خدارو داره

شبا به یاد میهن٬چشاشو هم میزاره

غریبه توی غربت ٬لباش همیشه بسته است

غریبه توی غربت٬دلش غمین و خسته است

غریبه توی غربت٬دل به کسی نمیده

چون تو دیار غربت٬هرگز وفا ندیده

غریبه توی غربت٬یه همزبون نداره

تا تو غروب غربت٬ سر رو شونش بزاره

غریبه توی غربت٬چشاش در انتظاره

اما کسی نمیآد٬اون هیچ کسو نداره

غریبه توی غربت٬تنهاترین پرنده است

چیزی که قهره با اون٬حس قشنگ خنده است

غریبه توی غربت٬دلش میخواد بخنده

اما تا خنده میآد٬گریه راشو میبنده

غریبه توی غربت٬درد و غمه خوراکش

دل غریبه بد جور٬تنگه برای خاکش

غریبه توی غربت٬از بی کسی میناله

میدونه تو اون دیار٬محبت یه خیاله

غریبه توی غربت٬نگاش به آسمونه

قدر وطن رو حالا٬تو بی کسی میدونه

غریبه توی غربت٬تو دام غم اسیره

غریبه آرزوشه٬توی وطن بمیره

دم آِخر

.::دم آخر::.

ای که برای من٬ آغاز و پایانی......در این دم آخر٬ حالم نمی دانی

ای بی وفا با من٬تنها چرا رفتی......عشقت رها کردی٬از چه به آسانی

من بی تو می میرم٬ای علت بودن......می گویم این را من٬هر چند می دانی

شب ها به یاد تو٬غمگین و سرگردان......لیلا رهایم کن٬از بند حیرانی

روزی به من گفتی٬عاشق ترین هستی......اینک چنین رفتن٬کو عهد و پیمانی؟

وقتی که می رفتی٬چشمم نمی دیدی؟......آن خنده پیدا٬ آن اشک پنهانی

دیگر به چشم من٬اشکی نخواهی دید......وقتی که مدفون شد٬در خاک ظلمانی

اکنون که می میرم٬یک چیز فهمیدم......ظلم بنی آدم ٬را نیست پایانی

هرگز نفهمیدم٬ مقصد کجا باشد......در کوره راه عشق٬این راه طولانی

من می برم با خود٬یک کوله بار از هیچ......یک سینهء خالی ٬از قلب٬می دانی!

آیا حقیقت بود٬ ابراز احساست......روزی که می گفتی ٬بی من نمی مانی

روزی ملک بودم٬در جنت قلبت......راندی مرا از خویش٬چون ذات شیطانی

شرم آید از خویشم ٬هرگز نفهمیدم......آهو نبودی تو٬گرگ بیابانی

سهم من از آن عشق٬انگار این مرگ است......مرگی بسی شیرین٬شیرین و عرفانی

ای بی وفا با من ٬هرگز نمی فهمی......شیرینی این مرگ٬یک مردن آنی

تو با عذابی سخت ٬بدرود خواهی گفت......این منزل آباد٬اما بسی فانی

هرگز نخواهی دید٬ چیزی که من دیدم......من نور می دیدم٬ در آن پریشانی

وقتی اجل می خواست ٬جسمم بمیراند......فهمید من مردم٬تو در دل و جانی

من خوب می دانم٬بعد از عروج من......بر خاک می افتی این شعر می خوانی

اما سمیر آن روز٬از پیش تو رفته است......رفته است آنجا که٬حور است و قلمانی

عشق تو مرا دیوانه بیابان کرد

این روز ها اشکمان فقط چاره بی قراری است 

تنها امید ما عکسهای یاد گاری است

جنس دلهای ما این روز ها سخت و سنگینه

فقط توی نقاشی ها دنیا قشنگ و رنگیه

چه عجب یاد آشنا کردیروی بسوی دیار ماکردی

آمدی پر غرور و افسونگرآه با قلب من چه ها کردی

هرچه کردم به تو وفا کردمهرچه کردی به من جفا کردی

روز ی به بوسه تب  دار درد من درمان کردی

تقدیم به  بهترین دوستم هـ

ادامه مطلب ...