طلوع غم غروب عاشقان

وبلاگ مورد نظر مربو ط اشکان وکاظم و عرشیا است

طلوع غم غروب عاشقان

وبلاگ مورد نظر مربو ط اشکان وکاظم و عرشیا است

عید بر عاشقان مبارک

دوستان  :  پیشاپیش فرا رسیدن  عید غدیر خم را بر تمامی  شما عاشقان تبریک عرض

میکنم  امیدوارم که مطلب زیر  را  تا  آخر مطالعه نمایید و مارا از نظریات نیک تان مستفید

 گردانید.

عیدبرعاشقان مبارکباد

 روز هیجدهم ذی حجّه، از ایام الله و از عیدهای بزرگ اسلام و جهان تشیع است وروزی به بزرگی و شرافت آن،در میان کل روزها و سال ها وجود ندارد. مفضل بن عمر گفت: از ابو عبدالله، امام صادق(ع) پرسیدم:برای مسلمانان چند عید است؟ امام صادق(ع) فرمود:چهارعید. مفضل: عیدین[یعنی عید سعید فطر وعید سعید قربان] وجمعه[که خودش از عید های بزرگ مسلمانان است]را می شناسم[ولی عید چهارم کدام است؟]. امام صادق(ع):أعظمها و أشرفها یوم الثامن عشر من ذی الحجّة وهو الیوم الذی اقام فیه رسول الله(ص) امیر لمؤمنین(ع) ونصبه للناس علماً؛عظیم ترین وشریف تری عیدها، روز هیجدهم ذی حجّه است و آن،روزی است که پیامبر اسلام(ص)،حضرت علی (ع) را قائم به امامت نمود و او را نشانه ای برای مردم قرار داد.(١) در حدیثی دیگر از امام صادق(ع) روایت شد: و یوم الغدیر افضل الأعیاد، وهو ثامن عشر من ذی الحجّه؛(٢) عید غدیر،برتروافضل عیدهاست و آن، هیجدهم ذی حجّه می باشد. این روز، به خاطر رویدادهای مهم و سرنوشت سازی که برای برخی از پیامبران،از جمله پیامبر اسلام(ص)و تعیین جانشین منصوب خداوند متعال برای آن حضرت به وقوع پیوست، عظیم ترین و شریفترین روز سال محسوب می گردد و دوستداران اهل بیت(ع) و مسلمانان حقیقت گرا را غرق در شادی و شادمانی می کند. در باره این روز،کتاب های زیادی نوشته شدکه مهمترین و مستدل ترین آن ها،کتاب شریف "الغدیر" تألیف مرحوم علامه امینی(ره)است. سید بن طاووس(ره)ما جرای شیرین غدیر خم و نصب امام علی بن ابی طالب(ع)به ولایت و جانشینی رسول خدا(ص) را یکی از منابع معتبر و مهم اهل سنّت نقل کرد،که مطالعه آن و دقت و تأمل در آن،انسان را به شگفتی وا می داردو به این پرسش می رساند که آنان چگونه حقایق این چنینی را از راویان موثق نقل می کردند، ولی باز هم چشمان خود رااز حقایق پو شانده و متمایل و یا متظاهر به طیف مخالفان ولایت بودند؟ به هر روی،در بخشی از این حدیث آمده است: چون که روز آخر ایام تشریق فرارسید، سوره"اذاجاءَ نصرالله و الفتح..."بر پیامبر(ص) نازل گردید و آن حضرت پس از دریافت این سوره،فرمود: خبر مرگ [قریب الوقوع ام]به من رسید. پس از آن وارد مسجد خیف[در سرزمین منی]شده و مردم را با ندای "الصلاةجامعة" فرا خواند. پس از حضور جمعیت زیادی از مردم،برای آنان خطبه ای خواند و در بخشی از آن فرمود:ایها الناس!انی تارک فیکم الثقلین، الثقل الاکبر کتاب الله عزّوجلّ،طرف بیدالله عّزوجّل و طرف بایدکم فتمسکوا به، و الثقل الأصغر عترتی اهل بیتی،فانّه قد نبّأنی اللطیف الخبیر انهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض کاصبعی ها تین [و جمع بین سبا بیته]،ولا أقول کها تین [و جمع بین سبا بیته و الوسطی]فتفضل هذه علی هذه. پس از آن، دسته هایی از مردم ، در گوشه و کنار با یکدیگر به گفت و گو پرداخته و گفتار پیامبر(ع) را با بد گمانی و بد دلی خویش تفسیر نمودند و گفتند:محمد(ص) می خواهد امامت را در اهل بیت خود قرار دهد. پس چهار تن از آنان، از مسجد خیف خارج شده و به سوی مکه رهسپار شده و وارد کعبه معظمه شدند و در آنجا با هم پیمان بستند که اگرمحمد(ص)رحلت کرد و یا به دست کسی کشته شود نگذارند که جانشینی وی و امامت به دست اهل بیتش بیفتد. خداوند متعال، دسیسه منافقانه آنان رابه اطلاع پیامبر(ص) رسانید و این آیه را نازل فرمود:اَم اَبرَمُوااَمراً فَاِنّا مُبرِمُونَ،اَم یحسَبُونَ اَنّالا نَسمَعُ سِرَّهُم وَ نَجویهُم، بَلی وَ رُسُلُنا لَدَیهِم یکتُبُونَ؛(٣)آیا آنان کاری را محکم نموده و بر آن پای بند خواهندشد، پس[بدانند] ما از آنان محکم کار تریم،آیا گمان می برند که ما رازها و نجواهایشان[و پیمان نا بخردانه آنان]را نمی شنویم [و از آن بی اطلاعیم]،آری می شنویم و فرستادگان[و مأموران]ما هر چه در نزد آنان میگذرد،می نویسند و ثبت می کنند. پیامبر(ص)با رسوا کردن خائنان و منافقان،اصحاب و یاران خویش را متوجه مدینه منوره نمود و به اتفاق هم،از مکه معظمه خارج گردیدند.در این ایام چندین بار میان پروردگار متعال و پیامبرش حضرت محمد(ص، از طریق جبرئیل امین، پیام های ردّو بدل شد و خداوند متعال تأکید نمود که آن حضرت برای جانشینی خود اقدام کرده و حضرت علی(ع)را به طور رسمی جانشین خود معرفی کند.این مسئله گذشت تا به سر زمین "جحفه" رسیدند و در آن جا برای استراحت توقف نمودند. در همان مکان، جبرئیل امین فرود آمد و بر پیامبر(ص)وحی کرد که خداوند متعال فرمان داده است که علی بن ابی طالب(ع) را به جانشینی خود معرفی کن. پیامبر (ص)عرض کرد: یا رب!ان قومی حدیثوا عهد بالجاهلیة فمتی افعل هذایقولوا: فعل بابن عمه؛ای پروردگار بزرگ!همانا امت من با جاهلیت،فاصله چندانی نیافته اند و اگر من این کار[انتصاب علی بن ابی طالب(ع)به جانشینی خویش]را انجام دهم، می گویند: او پسر عمویش را جانشین خود کرده است! بار دیگرجبرئیل امین نازل شد واین آیه را به رسول خدا (ص) وحی نمود:یااَیها الَّرسُولُ بَلِّغ مااُنزِلَ اِلَیکَ مِن رَبِّکَ،وَاِن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رِسالَتَهُ وَاللهُ یعصِمُکَ مِنَ الناسِ... (٤)؛ ای پیامبر!آنچه از سوی خدایت به تو وحی شده است به مردم ابلاغ [آشکار]کن؛که اگر این کار خود را به انجام نرسانی، رسالت خود را ابلاغ نکردی، [از گمانه رانی های نابخردان و منافقان واهمه مدار، زیرا]خداوند متعال،تو را از [شرّ] مردم نگه می دارد. هنگامی که این آیه نازل شد،پیامبر(ص)و همراهان او به سرزمین غدیر رسیده بودند و هوا آفتابی و بسیار گرم بود، پیامبر(ص) در همان حال دستورداد که همگان توقف کنند و با ندای "الصلاة جامعة"تمامی همراهان و مسافران را[که از مناطق و شهرهای مختلف جزیرةالعرب بودند]به گردهمایی فرا خواند و دستور داد میان دو درخت آنجا چادری بر پا کرده و همه را در زیر آن مجتمع نمایند. آن گاه پیامبر(ص) برخواست و خطبه ای خواندو در بخشی از آن فرمود:همانا جبرییل امین بارها بر من فرود آمدو بر من سلام رسانید و دستور داد به شما که شاهد این ماجرا هستید و به همه مسلمانان،اعم از سیاه و سفید ، بگویم و خبر دهم که علی بن ابی طالب(ع)برادر و جانشینم وامام پس از من بر شما می باشد. آن گاه فرمود:ای مردم !بدانید که خدای سبحان،وی را ولّی و امام شما قرارداد. بنا بر این بر تمامی مهاجرین و انصار و تابعین و بر تمامی صحرا نشینان و شهر نشینان،عرب وعجم،آزاده و برده،بزرگ و کوچک ،سیاه و سفیدو بر هر موحد و مسلمانی واجب است که از او پیروی،حکمش را انجام،گفتارش را باورو دستورش را اجرانماید. هر کسی که با او مخالفت ورزد ملعون و هر کسی او را تصدیق کند مورد رحمت الهی قرار خواهد گرفت. ای مردم!در قرآن تدبّر کنید و آیات و محکمات آن را به درستی بفهمید و از پیش خود آنها را تفسیر نکنید،سوگند به خدای بزرگ،کسی نمی تواند قرآن را تفسیر نماید،مگر آن کسی که من دست او را گرفته و بلندش کرده ام [یعنی امام علی(ع)]او معلم شما است . همانا هرکسی که من مولا و رهبر اویم،پس او رهبر و مولای اوست.این کسی نیست جز علی بن ابی طالب(ع). معاشر الناس! انّ علیاً والطیبین من وُلدی من صلبه هم الثقل الأصغر و القران الثقل الأکبر، لن یفتر قاحتّی یردا علی الحوض، ولا یحّل امرة المؤمنین لأحد بعدی غیره. سپس دست علی(ع) را بالا برد و فرمود: ای مردم!چه کسی به شما از خودتان و نفستان، اولی است؟همگی گفتند: خدا ورسولش. آن گاه فرمود :ألا، من کنت مولاه فهذا علی مولاه،اللّهم وال من والاه،و عاد من عاداه،وانصر من نصره،واخذل من خذله،انّما اکمل الله لکم دینکم بولایته و امامته، وماانزلت آیة خاطب الله بها المؤمنین الاّبدأ به، ولا شهدالله بالجنةفی هل أتی الا له و لا انزلها فی غیره، ذریةکلّ نبّی من صلبه و ذریتی من صلب علّی لا یبغض علیاًاِلّاشقّی ولا یوالی علیاً الّا تقی... پس از پایان خطبه رسول خدا(ص)،مردم با صدای بلند گفتند:آری،آری شنیدیم و پیروی میکنیم فرمان خدا ورسولش را و به گفتارش از عمق قلبمان ایمان داریم. آنگاه به صورت دسته جمعی به سوی پیامبر(ص)و علی بن ابی طالب(ع) ازدحام کرده و آن دو را تکریم واحترام نمودند،تا اینکه وقت ظهر رسید و پیامبر(ص) نماز ظهر و عصر را در یک وقت به جا آورد.(٥) روایت شد که عمربن خطاب پس از خطبه پیامبر(ص) به سوی امام علی(ع) شتافت و با وی بیعت کرد و به وی گفت:بخّ،بخّ لک یابن ابی طالب(ع)،اصبحت مولای و مولای کلّ مسلم.(٦) به هر روی، این روز،روز بزرگ و با برکتی است و می طلبد که دوستداران ولایت امیر مؤمنان علی بن ابی طالب(ع) آن را جشن گرفته و به یکدیگر با این عبارت تبریک بگویند:اَلحَمدُ لِلّهِ الَّذی جَعَلَنا مِنَ المُتَمسِّکینَ بِوَلایةِاَمیرِالمُؤمِنینَ وَ اَلأئمَةِ عَلَیهِمُ السَّلام .(٧) ١- الخصال[شیخ صدوق]، ج١، ص٢٤٦ حدیث ١٤٥ ٢- همان، ج٢،ص ٣٩٤،حدیث ١٠١ ٣- سوره زخرف(٤٣)،آیه ٧٩و ٨٠ ٤- سوره مائده(٥)، آیه ٦٧ ٥- نک :الاقبال بالاعمال الحسنه [سید بن طاووس] ج٢،ص٢٤٠ ٦- شواهد التنزیل[حاکم حسکانی]، ج١ ،ص٢٠٤ و مسار الشیعه[شیخ مفید]،ص٢٠ ٧- مفاتیح الجنان[شیخ عباس قمی]، اعمال روز عید غدیر عثمان بن عفان، سومین خلیفه راشدین ، در سال ششم عامل الفیل، در مکه معظمه دیده به جهان گشود و پدر و مادرش هر دو از بنی امیه و تنها از سوی جدّه مادری اش هاشمی بود. وی، پس از انتخاب شدن به مقام خلافت اسلامی، دست بنی امیه را که در دشمنی با پیامبر اکرم(ص) و مسلمانان، سابقه دیرینه داشتند، در مناسب مهم و پست های کلیدی مملکت پهناور اسلامی باز گذاشت و افرادی چون مروان بن حکم، معاویة بن ابی سفیان، سعید بن عاص، ولید بن عقبه ، عبدالله بن سعدبن ابی سرح وغیره را که شایستگی زمام داری و حکمرانی نداشته و صرفاً به خاطر فامیلی و تشکیل باند قدرت در اطرافش گرد آمده بودند، بر مسلمانان مناطق مختلف عالم اسلام تحمیل نمود و به آنان مقام حکومت و فرماندهی واگذار کرد و آنان نیز با بر خورداری از پشتیبانی های آشکار و پنهان عثمان و دستگاه خلافت، شیوه چپاول گری و ستم کاری در پیش گرفته و مو جبات نا خرسندی مردم را فراهم کردند. مسلمانان دل سوز که از خلاف کاری های عاملان عثمان به وی شکایت می بردند، مورد بازخواست و آزار و اذیت قرار می گرفتند و حتی برخی از صحابه معروف پیامبر(ص) مانند ابوذر غفاری و عمّار یاسر در این باره متحمل آزار ها و اذیت های فراوان روحی و جسمی شدند. سر انجام کاسه صبر مسلمانان، لبریز شد و برای اتمام حجت با خلیفه وقت، از شهر های مختلف اسلامی به سوی مدینه منوره رهسپار شده و اقدام به تحصن نموده تا از این راه، خلیفه و عاملان وی را از کردار غیر اسلامی و غیر انسانی باز دارند ولیکن چون با دسیسه های پنهان و فریب کاری های آشکار آنان روبرو گردیدند، به تنگ آمده و اقدام به محاصره خانه اونمودند و قریب به دو ماه، خانه اش را در محاصره خویش گرفتند. ولی چون به خواسته خود مبنی بر استعفای عثمان از خلافت نرسیده و عثمان بر ادامه خلافت پا فشاری می نمود و اطرافیان او به ویژه برخی از افراد طائفه بنی امیه نسبت به اعتراضات مردمی،بد دهنی کرده و با آنان مشاجره و حتی مقاتله می کردند، تعدادی از معترضین در شب هجدهم ذی حجّه وارد قصر عثمان شده و وی را ناباورانه به قتل آوردند و در این میان یکی از انگشتان دست همسرش نائله بنت فرافصه، قطع گردید. بیشتر معترضان و یورش آوران به خانه عثمان،از اهالی مصر بوده و پس از قتل او، مانع دفنش گردیدند. اما با وساطت امیر مؤمنان علی بن ابی طالب(ع)، بدنش را در حَش کوکب، که در جوار گورستان یهودیان و پشت قبرستان بقیع بود دفن نمودند.(١) ١- نک: الفتوح[ابن اعثم کوفی] ،ازص ٢٧٧ تا٢٨٦؛ تاریخ ابن خلدون، ج١ ، ص٥٣٩ تا ٥٧٣؛انساب الاشراف"ترجمه امیر المؤمنین"[احمدبن یحیی بلا ذری]،ص١١٥؛ الاستیعاب [یوسف بن عبدالله]،ج٣، ص١٠٤٤؛ مسار الشیعه[شیخ مفید] ،ص٢١؛ بحا رالانوار [علامه مجلسی]ج١٣ ،ص٤٩٣ پس از آن که عثمان بن عفان[سومین خلیفه راشدین]به دست مسلمانان معترض و انقلا بیون مهاجر مصری در خانه اش کشته شد و مخالفان خلیفه به پیروزی رسیدند،همگی در مسجد النبی(ص) گردهم آمده و درباره انتخاب خلیفه ای دیگر به گفتگو پرداختند. از میان اعضای شورای شش نفره ای که عمر بن خطاب [دوّمین خلیفه راشدین]برای انتخاب خلیفه پس از خود تعیین کرده بود،دو نفر[یعنی عبدالرحمن بن عوف و عثمان بن عفان]از دنیا رفته و چهار نفردیگر،یعنی:حضرت علی(ع)،سعد بن ابی و قاص،زبیر بن عوام و طلحةبن عبیدالله در قید حیات بودند و اکثر قریب به اتفاق مردم، خواهان آن بودند که یکی از آنان ،مقام خلافت را بر عهده گیرد.ولی مظلومیت امیر مؤمنان علی بن ابی طالب(ع) پس از رحلت پیامبر اکرم(ص)و غصب خلافت از وی از یک سو و حق گرایی و عدالت خواهی آن حضرت از سوی دیگر،مردم انقلابی و مسلمانان واقعی و دلسوز را واداشت که بیش از همه، تمایل به انتخاب آن حضرت داشته باشند. بدین جهت چندین تن از صحابه رسول خدا(ص)و مسلمانان مبارز و سر دسته های مخالفان عثمان، مانند عمّاربن یاسر، ابو ایوب انصاری،ابوهیثم بن تیهان، رفاعة بن رافع،مالک بن اشتر نخعی،خزیمة بن ثابت و مالک بن عجلان در میان مردم از شایستگی ها و فضایل امیر مؤمنان علی بن ابی طالب(ع) داد سخن داده و مردم را یک پارچه به سوی خانه حضرت علی(ع) به راه انداختند و از آن حضرت، مصرّانه در خواست پذیرش خلافت اسلامی را نمودند. حضرت علی(ع)که به مدت بیست و پنج سال از حق طبیعی والهی خویش محروم مانده بود و هم اینک زمانی مردم به وی روی آوردندکه فتنه و آشوب، سراسر عالم اسلام را فرا گرفته بود،آن حضرت، آینده خلافت را چندان روشن نمی دید و بدین لحاظ از پذیرفتن آن امتناع نمود و فرمود: اگر من وزیر شما باشم بهتر است از اینکه امیر شما قرار گیرم و هرکسی شما بر گزینید، من نیز به آن راضی خواهم بود . ولی مردم فریاد می زدند که ما جز تو کسی را شایسته این مقام نمی بینیم و می خواهیم بار دیگر سنّت رسول خدا(ص)در میان مسلمانان زنده گردد. امام علی بن ابی طالب(ع) که با اصرار مهاجر و انصار مدینه و مسلمانان انقلابی شهر های مختلف، مانند کوفه،بصره،مصرو یمن روبرو بود، چاره ای جز پذیرش در خواست آنان نداشت،ولی از باب اینکه رأی دادن مردم و بیعت آنان با حضرت،تنها حالت احساسی و عاطفی نداشته و همراه با اندیشه و تدبّر باشد، آنان را به روز دیگر وعد داده، که اگر ثابت قدم بوده و در خواسته خود اصرار داشته باشند،با حضور صحابه کبار و بزرگان مهاجر وانصار در مسجد النبی(ص)گرد هم آمده و با وی بیعت نمایند. مردم برای روز بعد، به انتظار نشسته و برای بیعت با امیر مؤمنان(ع)لحظه شماری می کردند .تا اینکه خورشید فروزان روز نوردهم ذی حجه،مدینه منّوره را تابناک و روشن کرد و مردم دوستدار ولایت و منتظران طلوع حقیقت را به مسجد النبی(ص) کشانید. در این هنگام مولای متقیان حضرت علی(ع) به همراه یاران وفادار و صحابه کبار وارد مسجد پیامبر(ص) شدو با حضور خود،جمعیت انبوه را به وجد و شادمانی آورد وبا صلوات و سلام آنان بر فرازمنبر رسول خدا(ص) قرارگرفت و باخواندن خطبه ای، بار دیگر از آنان، در خواست نمود که از وی صرف نظر کرده و شخص دیگری را به این مقام بر گزینند،ولی مردم یکپارچه فریاد بر داشتند که غیر از تو کسی را برای این مقام شایسته نمی دانیم. و در این هنگام، و بر خاستند و به صف ایستاده و منتظر بیعت با آن حضرت شدند. نخستین کسی که پیش دستی کرد و در صف مقدّم با آن حضرت بیعت کرد،طلحة بن عبیدالله بود.گویند دست وی و یا یکی از انگشتانش در یکی از جنگ ها مصدوم شده و شل بود و چون با آن دست بیعت کرد،یکی از حاضران در مجلس به نام قبیصة بن جابر اسدی گفت: انالله وانا الیه راجعون. عجب حالتی! اول دستی که بر دست امیر مؤمنان(ع) به بیعت داده شد،دست شَل است. به خدا سوگند که بیعت طلحه پایدار نماند و ناقص گردد. به هر روی،تمامی مهاجران و انصار مدینه و انقلابیون و مهاجران شهرهای مختلف،در آن روز با آن حضرت بیعت کرده و به شادمانی پرداختند. تنها عده ای اندک از مهاجران و انصار مدینه با آن حضرت بیعت نکرده و خود را با این رفتارشان منزوی و رسوا نمودند. تعداد آنان در حدود ده نفر بود . حضرت علی(ع) که جانشین منصوب و منصوص رسول خدا(ص) بود،پس از ٢٥ سال محرومیت از حق خویش، به یاری خدای بزرگ و همت مسلمانان حقیقت گرا در ١٩ ذی حجه سال ٣٥ قمری به خلافت اسلامی نایل آمد و زمام امور مسلمانان را به دست با کفایت خویش گرفت.(١) ١- مسار الشیعه[شیخ مفید]،ص٢٢؛الفتوح[ابن اعثم کوفی]،ص٣٨٩؛ انساب الاشراف-ترجمةامیر المؤمنین(ع)-[احمد بن یحیی بلاذری]ف ص١١٥؛ تاریخ ابن خلدون ،ج١، ص٥٧٤؛ بحار الانوار[علامه مجلسی]،ج٩٣؛ ص٩

میلاد با سعادت امام رضا (ع) مبارکباد

دوشنبه بیستم آبان ماه ۱۳۸۷ مصادف با سالروز ولادت امام هشتم، امام رضا(ع) است، امام بزرگواری که زهد اخلاقی وی موجب شد نه تنها در مدینه بلکه در سراسر دنیای اسلام به عنوان شخصیتی محبوب از خاندان پیامبر اسلام شناخته شده و مورد احترام قرار گیرد .
ابوالحسن علی بن موسی (ع) ملقب به ” رضا” امام هشتم است، کنیه آن حضرت ابوالحسن و چون حضرت امیر نیز ملقب به ابوالحسن بوده است حضرت رضا را ابوالحسن ثانی گفته اند. مشهورترین لقب ایشان “رضا” بوده است .
از دیگر القاب آن حضرت رضا، صابر ، رضی و وفی است . در مورد اعطای لقب رضا به امام هشتم آمده است : بدان جهت آن حضرت را رضا نامیدند که او از خدا در آسمانش رضا بود و برای پیامبر و ائمه نیز در زمین رضا بود .
و نیز گفته اند چون مخالف و موافق گرد آن حضرت بودند وی را رضا نامیدند . همچنین گفته اند چون مأمون بدان حضرت ، رضایت داد وی را رضا گفته اند .

● شخصیت علمی و اخلاقی آن بزرگوار
شخصیت ملکوتی و مقام شامخ و زهد اخلاقی حضرت رضا و اعتقاد شیعیان به او سبب شد نه تنها در مدینه بلکه در سراسر دنیای اسلام به عنوان بزرگترین و محبوبترین فرد خاندان رسول اکرم (ص) مورد قبول عامه باشد و مسلمانان او را بزرگترین پیشوای دین شناسند و نامش را با صلوات و تقدیس ببرند.
بیست و چند سال نداشت که در مسجد رسول الله به فتوی می نشست. علمش بسیار و رفتارش پیامبرگونه و حلم و رأفت و احسانش شامل خاص و عام می شد.
کسی را با عمل و سخن خود نمی آزرد، تا حرف مخاطب تمام نمی شد سخن خود را قطع نمی کرد. هیچ حاجتمندی را مأیوس باز نمی گرداند. در حضور مهمان به پشتی تکیه نمی داد و پای خود را دراز نمی کرد. هرگز به غلامان و خدمه دشنام نداد و با آنان می نشست و غذا می خورد. شبها کم می خوابید و قرآن بسیار می خواند. شبهای تاریک در مدینه می گشت و مستمندان را کمک می کرد. …..
● دلیلهای تحمیل ولایتعهدی به امام رضا
▪ پس از قتل امین ، برادر مأمون، اوضاع عراق و شام سخت آشفته بود و در میان بنی عباس فرد برجسته ای که مورد قبول و رضایت همگان باشد وجود نداشت . در یمن، کوفه، بصره ، بغداد و ایران عامه مردم از زمان منصور به بعد، انتظاری که از خلافت بنی عباس داشتند در نیافتند زیرا مردم تشنه عدل و داد و اسلام واقعی بودند از این رو چشمها و دلها نگران و منتظر خاندان علی (ع) بودند و امیدها و آرزوهای خود را به افراد برجسته و متقی این خاندان بسته بودند.
فضل و مأمون با مشاهده اوضاع نابسامان شهرهای مهم و شورش مردم (مانند قیام ابوالسرایا در کوفه و علوی دیگر در یمن) به این نکته پی برده بودند و می خواستند با انتخاب فرد برجسته و ممتازی از خاندان علی به ولیعهدی رضایت مردم را به خود جلب کنند و پایه های خلافت مأمون را مستحکم سازند به همین جهت مأمون در سال ۲۰۰ قمری بنا به گفته طبری رجا بن ابی الضحاک و فرناس خادم (در بعضی از روایات شیعی یاسر خادم) را به مدینه فرستاد تا علی بن موسی بن جعفر و محمد بن جعفر (عموی حضرت رضا) را به خراسان ببرند.
▪ در روایات شیعه آمده است که مأمون به حضرت رضا نوشت تا از راه بصره و اهواز و فارس به خراسان بروند نه از راه کوفه و قم و دلیل این امر را کثرت شیعیان در کوفه و قم ذکر کرده اند زیرا مأمون می ترسید شیعیان کوفه و قم به دور آن حضرت جمع شوند. این مؤید آن است که عامل فراخواندن حضرت رضا به خراسان عاملی سیاسی بوده و مأمون می ترسیده کثرت شیعیان در کوفه و قم سبب شود که آن حضرت را به خلافت بردارند و رشته کار به کلی از دست مأمون خارج شود.
● حدیث سلسلهٔ الذهب
مشهور است به هنگام ورود حضرت رضا (ع) به نیشاپور طالبان علم و محدثان گرد آن حضرت که بر استری نهاده بود جمع شدند. و از ایشان خواستند که حدیثی بر آنها املا فرماید.
حضرت حدیثی بطور مسلسل از آباء طاهرین خود رسول الله (ص) و جبرئیل از قول خداوند روایت کرد که « کلمه لا اله الا الله حصنی و من دخل حصنی امن من عذابی» یعنی کلمه توحید با لا اله الا الله حصار و باروی مستحکم من است و هر که به درون حصار من رفت از عذاب من در امان مانده.
این حدیث به جهت مسلسل بودن آن از ائمه اطهارتا حضرت رسول به سلسلهٔ الذهب معروف شده است و درباره اینکه چرا آن حضرت این حدیث را املا فرمود باید گفت که این اقدام نوعی دعوت به وحدت کلمه و اتفاق بوده است زیرا اساس و مدخل آن این است که معتقدان به خود را از هرگونه تشویش و عذابی در امان می دارد و مسلمانان باید با توجه به آن در درون حصار و باروی اسلام از اختلاف کلمه بپرهیزند و مدافع آن حصن در برابر تهاجم خارجی باشند و از دشمنی و مخالفت بر سر مسائل فرعی دوری گزینند.
● شرایط پذیرش ولایتعهدی از سوی امام
امام رضا پس از نیشابور به طوس و از آنجا به سرخس و سپس به مرو که اقامتگاه مأمون بود رفت. به روایت عیون اخبار الرضا مأمون نخست به آن حضرت پیشنهاد کرد خود خلافت را قبول کند و چون آن حضرت امتناع کرد و در این باب صحبتهای زیادی میان ایشان رد و بدل شد و سرانجام پس از دو ماه اصرار و امتناع ناچار ولایتعهدی را پذیرفت به این شرط که از امر و نهی و حکم و قضا دور باشد و چیزی را تغییر ندهد.
علت مقاومت امام این بود که اوضاع را پیش بینی می کرد و بر او مسلم بود رجال دولت که عادت به لاابالی گری و درازدستی عهد هارون الرشید کرده اند زیر بار حق نخواهند رفت و او قادر به انجام قوانین الهی نخواهد بود.
مأمون پس از آنکه آن حضرت ولایتعهدی را پذیرفت امر کرد تا لباس سیاه که شعار عباسیان بود ترک شود و درباریان و فرماندهان و سپاهیان و بنی هاشم همه لباس سبز که شعار علویان بود بپوشند. خود نیز جامه سبز پوشید و نام امام را زینت بخش درهم و دینار کرد و مقرر داشت که در همه بلاد اسلام بر منابر خطبه به نام امام خوانده شود .
و امروز بارگاه ملکوتی امام هشتم شیعان در مشهد مقدس، میعادگاه عاشقانی است که به شوق نزدیکی هر چه بیشتر به خالق خویش در این مکان گرد هم آمده، در جوار محبوب خویش به راز و نیاز با خدا می پردازند .

سلام بر تو ای ملکوت فروتن خداوند در سرزمین من ؛ سلام بر تو ای پاره ی پیکر پیامبر ؛ سلام بر تو ای سلطان سرزمین مهر ؛ سلام بر تو ای مولای مهربان و بیکران ؛ آقا جان ! نامت برای من همواره قرین خاطراتی است که از نور آکنده است . رواق های دل گشای مزارت و کاشی هایی که نور آفتاب جمالت در آن ستاره های درخشان تلالو می باشد و سنگ هایی که پرسخن ترین سنگ های عالمند و با تمام زائران تو راز می گویند و حوض هایی که فواره های معرفت آدمیان در آن می جوشند و گلدسته هایی که اشاره ی همیشه ی توست به آسمان الهی

ماجرای شهادت علی (علیه السلام)

اجرای شهادت على علیه السلام

حضرت علی علیه السلام

"تهدمت و الله ارکان الهدى و انطمست اعلام التقى و انفصمت العروة الوثقى قتل ابن عم المصطفى ..."

                                                                                                                                                    

  (نداى آسمانى)

على علیه السلام پس از خاتمه جنگ نهروان و بازگشت به کوفه در صدد حمله به شام بر آمد و حکام ایالات نیز در اجراى فرمان آن حضرت تا حد امکان به بسیج پرداخته و گروه‌هاى تجهیز شده را به خدمت وى اعزام داشتند.

تا اواخر شعبان سال چهلم هجرى نیروهاى اعزامى از اطراف وارد کوفه شده و به اردوگاه نخیله پیوستند، على علیه‌السلام گروه‌هاى فراهم شده را سازمان رزمى داد و با کوشش شبانه روزى خود در مورد تأمین و تهیه کسرى ساز و برگ آنان اقدامات لازمه را به عمل آورد، فرماندهان و سرداران او هم که از رفتار و کردار معاویه و مخصوصا از نیرنگ‌هاى عمرو عاص دل پر کینه داشتند در این کار مهم حضرتش را یارى نمودند و بالاخره در نیمه دوم ماه مبارک رمضان از سال چهلم هجرى على علیه السلام پس از ایراد یک خطابه غراء تمام سپاهیان خود را به هیجان آورده و آنها را براى حرکت به سوى شام آماده نمود ولى در این هنگام تقدیر، سرنوشت دیگرى را براى او نوشته و اجراى طرح وى را عقیم گردانید.

فراریان خوارج، مکه را مرکز عملیات خود قرار داده بودند و سه تن از آنان به اسامى عبدالرحمن بن ملجم و برک بن عبدالله و عمرو بن بکر در یکى از شب‌ها گرد هم آمده و از گذشته مسلمین صحبت می‌کردند، در ضمن گفتگو به این نتیجه رسیدند که باعث این همه خونریزى و برادر کشى، معاویه و عمرو عاص و على علیه السلام می‌باشند و اگر این سه نفر از میان برداشته شوند مسلمین به کلى آسوده شده و تکلیف خود را معین مى‏کنند، این سه نفر با هم پیمان بستند و آن را به سوگند مؤکد کردند که هر یک از آنها داوطلب کشتن یکى از این سه نفر باشد. عبدالرحمن بن ملجم متعهد قتل على علیه السلام شد، عمرو بن بکر عهده‏دار کشتن عمرو عاص گردید، برک بن عبدالله نیز قتل معاویه را به گردن گرفت و هر یک شمشیر خود را با سم مهلک، زهر آلود نمودند تا ضربتشان مؤثر واقع گردد نقشه این قرار داد به طور محرمانه و سرى در مکه کشیده شد و براى این که هر سه نفر در یک موقع مقصود خود را انجام دهند شب نوزدهم ماه رمضان را که شب قدر بوده و مردم در مساجد تا صبح بیدار می‌مانند براى این منظور انتخاب کردند و هر یک از آنها براى انجام ماموریت خود به سوى مقصد روانه گردید، عمرو بن بکر براى کشتن عمرو عاص به مصر رفت و برک بن عبدالله جهت قتل معاویه رهسپار شام شد ابن ملجم نیز راه کوفه را پیش گرفت.

برک بن عبد الله در شام به مسجد رفت و در لیله نوزدهم در صف اول نماز ایستاد و چون معاویه سر بر سجده نهاد برک شمشیر خود را فرود آورد ولى در اثر دستپاچگى شمشیر او به جاى فرق معاویه بر ران وى اصابت نمود.

معاویه زخم شدید برداشت و فورا به خانه خود منتقل و بسترى گردید و ضارب را نیز نزد او حاضر ساختند، معاویه گفت تو چه جرأتى داشتى که چنین کارى کردى؟

برک گفت امیر مرا معاف دارد تا مژده دهم: معاویه گفت مقصودت چیست؟ برک گفت همین الان على را هم کشتند: معاویه او را تا تحقیق این خبر زندانى نمود و چون صحت آن معلوم گردید او را رها نمود و به روایت بعضى (مانند شیخ مفید) همان وقت دستور داد او را گردن زدند.

چون طبیب معالج زخم معاویه را معاینه کرد اظهار نمود که اگر امیر اولادى نخواهد می‌توان آن را با دوا معالجه نمود و الا باید محل زخم با آهن گداخته داغ گردد، معاویه گفت تحمل درد آهن گداخته را ندارم و دو پسر (یزید و عبدالله) براى من‏ کافى است. (1)

عمرو بن بکر نیز در همان شب در مصر به مسجد رفت و در صف اول به نماز ایستاد اتفاقا در آن شب عمرو عاص را تب شدیدى رخ داده بود که از التهاب و رنج آن نتوانسته بود به مسجد برود و به پیشنهاد پسرش قاضى شهر را براى اداى نماز جماعت به مسجد فرستاده بود!

پس از شروع نماز در رکعت اول که قاضى سر به سجده داشت عمرو بن بکر با یک ضربت شمشیر او را از پا در آورد، همهمه و جنجال در مسجد بلند شد و نماز نیمه تمام ماند و قاتل بدبخت دست بسته به چنگ مصریان افتاد، چون خواستند او را نزد عمرو عاص برند مردم وى را به عذابهاى هولناک عمرو عاص تهدیدش می‌کردند عمرو بن بکر گفت مگر عمرو عاص کشته نشد؟ شمشیرى که من بر او زده‏ام اگر وى از آهن هم باشد زنده نمى‏ماند مردم گفتند آن کس که تو او را کشتى قاضى شهر است نه عمرو عاص!!

بیچاره عمرو آن وقت فهمید که اشتباها قاضى بی‌گناه را به جاى عمرو عاص کشته است لذا از کثرت تأسف نسبت به مرگ قاضى و عدم اجراى مقصود خود شروع به گریه نمود و چون عمرو عاص علت گریه را پرسید عمرو گفت من به جان خود بیمناک نیستم بلکه تأسف و اندوه من از مرگ قاضى و زنده ماندن تست که نتوانستم مانند رفقاى خود مأموریتم را انجام دهم! عمرو عاص جریان امر را از او پرسید عمرو بن بکر مأموریت سرى خود و رفقایش را براى او شرح داد آنگاه به دستور عمرو عاص گردن او هم با شمشیر قطع گردید بدین ترتیب مأمورین قتل عمرو عاص و معاویه چنانکه باید و شاید نتوانستند مقصود خود را انجام دهند و خودشان نیز کشته شدند.

اما سرنوشت عبدالرحمن بن ملجم: این مرد نیز در اواخر ماه شعبان سال چهلم به کوفه رسید و بدون این که از تصمیم خود کسى را آگاه گرداند در منزل یکى از آشنایان خود مسکن گزید و منتظر رسیدن شب نوزدهم ماه مبارک رمضان شد، روزى به دیدن یکى از دوستان خود رفت و در آنجا زن زیباروئى به نام قطام را که پدر و برادرش در جنگ نهروان به دست على علیه السلام کشته شده بودند مشاهده کرد و در اولین برخورد دل از کف داد و فریفته زیبائى او گردید و از وى تقاضاى زناشوئى نمود.

قطام گفت براى مهریه من چه خواهى کرد؟ گفت هر چه تو بخواهى!

قطام گفت مهر من سه هزار درهم پول و یک کنیز و یک غلام و کشتن على بن ابیطالب است.

ابن ملجم که خود براى کشتن آن حضرت از مکه به کوفه آمده و نمی‌خواست کسى از مقصودش آگاه شود خواست قطام را آزمایش کند لذا به قطام گفت آنچه از پول و غلام و کنیز خواستى برایت فراهم می‌کنم اما کشتن على بن ابیطالب را من چگونه می‌توانم انجام دهم؟

قطام گفت البته در حال عادى کسى نمی‌تواند به او دست یابد باید او را غافل گیر کنى و به قتل رسانى تا درد دل مرا شفا بخشى و از وصالم کامیاب شوى و چنانچه در انجام این کار کشته گردى پاداش آخرتت بهتر از دنیا خواهد بود!! ابن ملجم که دید قطام نیز از خوارج بوده و هم عقیده اوست گفت به خدا سوگند من به کوفه نیامده‏ام مگر براى همین کار! قطام گفت من نیز در انجام این کار ترا یارى ‏می‌کنم و تنى چند به کمک تو می‌گمارم بدین جهت نزد وردان بن مجالد که با قطام از یک قبیله بوده و جزو خوارج بود فرستاد و او را در جریان امر گذاشت و از وى خواست که در این مورد به ابن ملجم کمک نماید وردان نیز (به جهت بغضى که با على علیه السلام داشت) تقاضاى او را پذیرفت.

خود ابن ملجم نیز مردى از قبیله اشجع را به نام شبیب که با خوارج هم عقیده بود همدست خود نمود و آنگاه اشعث بن قیس یعنى همان منافقى را که در صفین على علیه السلام را در آستانه پیروزى مجبور به متارکه جنگ نمود از اندیشه خود آگاه ساختند اشعث نیز به آنها قول داد که در موعد مقرره او نیز خود را در مسجد به آنها خواهد رسانید، بالاخره شب نوزدهم ماه مبارک رمضان فرارسید و ابن ملجم و یارانش به مسجد آمده و منتظر ورود على علیه السلام شدند.

مقارن ورود ابن ملجم به کوفه على علیه السلام نیز جسته و گریخته از شهادت خود خبر می‌داد حتى در یکى از روزهاى ماه رمضان که بالاى منبر بود دست به محاسن شریفش کشید و فرمود شقى‏ترین مردم این موی‌ها را با خون سر من رنگین خواهد نمود و به همین جهت روزهاى آخر عمر خود را هر شب در منزل یکى از فرزندان خویش مهمان می‌شد و در شب شهادت نیز در منزل دخترش ام کلثوم مهمان بود.

موقع افطار سه لقمه غذا خورد و سپس به عبادت پرداخت و از سر شب تا طلوع فجر در انقلاب و تشویش بود، گاهى به آسمان نگاه می‌کرد و حرکات ستارگان را در نظر می‌گرفت و هر چه طلوع فجر نزدیکتر می‌شد تشویش و ناراحتى آن حضرت بیشتر می‌گشت به طوری که ام کلثوم پرسید: پدر جان چرا امشب این قدر ناراحتى؟ فرمود دخترم من تمام عمرم را در معرکه‏ها و صحنه‏هاى کارزار گذرانیده و با پهلوانان و شجاعان نامى مبارزه‏ها کرده‏ام، چه بسیار یک تنه بر صفوف دشمن حمله‏ها برده و ابطال رزمجوى عرب را به خاک و خون افکنده‏ام ترسى از چنین اتفاقات ندارم ولى امشب احساس می‌کنم که لقاى حق فرارسیده است.

بالاخره آن شب تاریک و هولناک به پایان رسید و على علیه السلام عزم خروج از خانه را نمود در این موقع چند مرغابى که هر شب در آن خانه در آشیانه خود می‌خفتند پیش پاى امام جستند و در حال بال افشانى بانگ همى دادند و گویا می‌خواستند از رفتن وى جلوگیرى کنند!

على علیه السلام فرمود این مرغ‏ها آواز می‌دهند و پشت سر این آوازها نوحه و ناله‏ها بلند خواهد شد! ام‌کلثوم از گفتار آن حضرت پریشان شد و عرض کرد پس خوبست تنها نروى. على علیه السلام فرمود اگر بلاى زمینى باشد من به تنهائى بر دفع آن قادرم و اگر قضاى آسمانى باشد که باید جارى شود.

على علیه السلام رو به سوى مسجد نهاد و به پشت بام رفت و اذان صبح را اعلام فرمود و بعد داخل مسجد شد و خفتگان را بیدار نمود و سپس به محراب رفت و به نماز نافله صبح ایستاد و چون به سجده رفت عبدالرحمن بن ملجم با شمشیر زهر آلود در حالی که فریاد می‌زد لله الحکم لا لک یا على ضربتى به سر مبارک آن حضرت فرود آورد (2) و شمشیر او بر محلى که سابقا شمشیر عمرو بن عبدود بر آن خورده بود اصابت نمود و فرق مبارکش را تا پیشانى شکافت و ابن ملجم و همراهانش فورا بگریختند.

خون از سر مبارک على علیه السلام جارى شد و محاسن شریفش را رنگین نمود و در آن حال فرمود:

بسم الله و بالله و على ملة رسول الله فزت و رب الکعبة.

(سوگند به پروردگار کعبه که رستگار شدم) و سپس این آیه شریفه را تلاوت نمود:

منها خلقناکم و فیها نعیدکم و منها نخرجکم تارة اخرى. (3)

(شما را از خاک آفریدیم و به خاک بر می‌گردانیم و بار دیگر از خاک مبعوث‏تان می‌کنیم) و شنیده شد که در آن وقت جبرئیل میان زمین و آسمان ندا داد و گفت:

تهدمت و الله ارکان الهدى و انطمست اعلام التقى و انفصمت العروة الوثقى قتل ابن عم المصطفى قتل على المرتضى قتله اشقى الاشقیاء؛ به خدا سوگند ستون‌هاى هدایت در هم شکست و نشانه‏هاى تقوى محو شد و دستاویز محکمى که میان خالق و مخلوق بود گسیخته گردید پسر عم مصطفى صلى الله علیه و آله کشته شد، على مرتضى به شهادت رسید و بدبخت‏ترین اشقیاء او را شهید نمود.

همهمه و هیاهو در مسجد بر پا شد حسنین علیهما السلام از خانه به مسجد دویدند عده‏اى هم به دنبال ابن ملجم رفته و دستگیرش کردند، حسنین به اتفاق بنى‏هاشم على علیه السلام را در گلیم گذاشته و به خانه بردند فورا دنبال طبیب فرستادند، طبیب بالاى سر آن حضرت حاضر شد و چون زخم را مشاهده کرد به معاینه و آزمایش پرداخت ولى با کمال تأسف اظهار نمود که این زخم قابل علاج نیست زیرا شمشیر زهر آلود بوده و به مغز صدمه رسانیده و امید بهبودى نمی‌رود .

على علیه السلام از شنیدن سخن طبیب بر خلاف سایر مردم که از مرگ می‌هراسند با کمال بردبارى به حسنین علیهماالسلام وصیت فرمود. زیرا على علیه السلام را هیچگاه ترس و وحشتى از مرگ نبود و چنانکه بارها فرموده بود او براى مرگ مشتاق‌تر از طفل براى پستان مادر بود!

 

حضرت علی علیه السلام

وصیت امام

على علیه السلام در سراسر عمر خود با مرگ دست به گریبان بود، او شب هجرت پیغمبر صلى الله علیه و آله در فراش آن حضرت که قرار بود شجاعان قبائل عرب آن را زیر شمشیرها بگیرند آرمیده بود، على علیه‌السلام در غزوات اسلامى همواره دم شمشیر بود و حریفان و مبارزان وى قهرمانان شجاع و مردان جنگ بودند، او می‌فرمود براى من فرق نمی‌کند که مرگ به سراغ من آید و یا من به سوى مرگ روم بنابر این براى او هیچگونه جاى ترس نبود، على علیه السلام وصیت خود را به حسنین علیهماالسلام چنین بیان فرمود:

"اوصیکما بتقوى الله و ان لا تبغیا الدنیا و ان بغتکما، و لا تأسفا على شى‏ء منها زوى عنکما..."(4) ؛ شما را به تقوى و ترس از خدا سفارش می‌کنم و این که دنیا را نطلبید اگر چه ‏دنیا شما را بخواهد و به آنچه از (زخارف دنیا) از دست شما رفته باشد تأسف مخورید و سخن راست و حق گوئید و براى پاداش (آخرت) کار کنید، ستمگر را دشمن باشید و ستمدیده را یارى نمائید.

شما و همه فرزندان و اهل بیتم و هر که را که نامه من به او برسد به تقوى و ترس از خدا و تنظیم امور زندگى و سازش میان خودتان سفارش می‌کنم زیرا از جد شما پیغمبر صلى الله علیه و آله شنیدم که می‌فرمود سازش دادن میان دو تن (از نظر پاداش) بهتر از تمام نماز و روزه (مستحبى) است، از خدا درباره یتیمان بترسید و براى دهان آنها نوبت قرار مدهید (که گاهى سیر و گاهى گرسنه باشند) و در اثر بى‌توجهى شما در نزد شما ضایع نگردند، درباره همسایگان از خدا بترسید که آنها مورد وصیت پیغمبرتان هستند و آن حضرت درباره آنان همواره سفارش می‌کرد تا این که ما گمان کردیم براى آنها (از همسایه) میراث قرار خواهد داد. و بترسید از خدا درباره قرآن که دیگران با عمل کردن به آن بر شما پیشى نگیرند، درباره نماز از خدا بترسید که ستون دین شما است و درباره خانه پروردگار (کعبه) از خدا بترسید و تا زنده هستید آن را خالى نگذارید که اگر آن خالى بماند (از کیفر الهى) مهلت داده نمی‌شوید و بترسید از خدا درباره جهاد با مال و جا ن و زبانتان در راه خدا، و ملازم همبستگى و بخشش به یکدیگر باشید و از پشت کردن به هم و جدائى از یکدیگر دورى گزینید، امر به معروف و نهى از منکر را ترک نکنید (و الا) اشرارتان بر شما حکمرانى کنند و آنگاه شما (خدا را براى دفع آنها می‌خوانید) و او دعایتان را پاسخ نگوید.

اى فرزندان عبدالمطلب مبادا به بهانه این که بگوئید امیرالمؤمنین کشته شده ا ست در خون‌هاى مردم فرو روید و باید بدانید که به عوض من کشته نشود مگر کشنده من، بنگرید زمانی که من از ضربت او مردم شما هم به عوض آن، ضربتى به وى بزنید و او را مثله نکنید که من از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدم که می‌فرمود از مثله کردن اجتناب کنید اگر چه نسبت به سگ آزار کننده باشد.

على علیه السلام پس از ضربت خوردن در سحرگاه شب 19 رمضان تا اواخر شب 21 در خانه بسترى بود و در این مدت علاوه بر خانواده آن حضرت بعضى از اصحابش ‏نیز جهت عیادت به حضور وى مشرف می‌شدند و در آخرین ساعات زندگى او از کلمات گهربارش بهره‏مند می‌گشتند از جمله پندهاى حکیمانه او این بود که فرمود: انا بالامس صاحبکم و الیوم عبرة لکم و غدا مفارقکم؛ من دیروز مصاحب شما بودم و امروز وضع و حال من مورد عبرت شما است و فردا از شما مفارقت می‌کنم.

مقدارى شیر براى على علیه السلام حاضر نمودند کمى میل کرد و فرمود به زندانى خود نیز از این شیر بدهید و او را اذیت و شکنجه نکنید اگر من زنده ماندم خود، دانم و او و اگر درگذشتم فقط یک ضربت به او بزنید زیرا او یک ضربت بیشتر به من نزده است و رو به فرزندش حسن علیه السلام نمود و فرمود:

یا بنى انت ولى الامر من بعدى و ولى الدم فان عفوت فلک و ان قتلت فضربة مکان ضربة؛ پسر جانم پس از من تو ولى امرى و صاحب خون من هستى اگر او را ببخشى خود دانى و اگر به قتل رسانى در برابر یک ضربتى که به من زده است یک ضربت به او بزن.

چون على علیه السلام در اثر سمى که به وسیله شمشیر از راه خون وارد بدن نازنینش شده بود بی‌حال و قادر به حرکت نبود لذا در این مدت نمازش را نشسته می‌خواند و دائم در ذکر خدا بود، شب 21 رمضان که رحلتش نزدیک شد دستور فرمود براى آخرین دیدار اعضاى خانواده او را حاضر نمایند تا در حضور همگى وصیتى دیگر کند.

اولاد على علیه السلام در اطراف وى گرد گشتند و در حالی که چشمان آنها از گریه سرخ شده بود به وصایاى آن جناب گوش می‌دادند، اما وصیت او تنها براى اولاد وى نبود بلکه براى تمام افراد بشر تا انقراض عالم است زیرا حاوى یک سلسله دستورات اخلاقى و فلسفه عملى است و اینک خلاصه آن:

ابتداى سخنم شهادت بیگانگى ذات لایزال خداوند است و بعد به رسالت محمدبن عبدالله صلى الله علیه و آله که پسر عم من و بنده و برگزیده خداست، بعثت او از جانب پروردگار است و دستوراتش احکام الهى است، مردم را که در بیابان جهل و نادانى سرگردان بودند به صراط مستقیم و طریق نجات هدایت فرموده ‏و به روز رستاخیز از کیفر اعمال ناشایست بیم داده است.

اى فرزندان من، شما را به تقوا و پرهیزکارى دعوت می‌کنم و به صبر و شکیبائى در برابر حوادث و ناملایمات توصیه می‌نمایم پاى بند دنیا نباشید و بر آنچه از دست شما رفته حسرت نخورید، شما را به اتحاد و اتفاق سفارش می‌کنم و از نفاق و پراکندگى بر حذر می‌دارم، حق و حقیقت را همیشه نصب العین قرار دهید و در همه حال چه هنگام غضب و اندوه و چه در موقع رضا و شادمانى از قانون ثابت عدالت پیروى کنید.

اى فرزندان من، هرگز خدا را فراموش مکنید و رضاى او را پیوسته در نظر بگیرید با اعمال عدل و داد نسبت به ستمدیدگان و ایثار و انفاق به یتیمان و درماندگان، او را خشنود سازید، در این باره از پیغمبر صلى الله علیه و آله شنیدم که فرمود هر که یتیمان را مانند اطفال خود پرستارى کند بهشت خدا مشتاق لقاى او می‌شود و هر کس مال یتیم را بخورد آتش دوزخ در انتظار او می‌باشد.

در حق اقوام و خویشاوندان صله رحم و نیکى نمائید و از درویشان و مستمندان دستگیرى کرده و بیماران را عیادت کنید، چون دنیا محل حوادث است بنابر این خود را گرفتار آمال و آرزو مکنید و همیشه در فکر مرگ و جهان آخرت باشید، با همسایه‏هاى خود به رفق و ملاطفت رفتار کنید که از جمله توصیه‏هاى پیغمبر صلى الله علیه و آله نگهدارى حق همسایه است. احکام الهى و دستورات شرع را محترم شمارید و آنها را با کمال میل و رغبت انجام دهید، نماز و زکوة و امر به معروف و نهى از منکر را بجا آورید و رضایت خدا را در برابر اطاعت فرامین او حاصل کنید.

اى فرزندان من، از مصاحبت فرو مایگان و ناکسان دورى کنید و با مردم صالح و متقى همنشین باشید، اگر در زندگى امرى پیش آید که پاى دنیا و آخرت شما در میان باشد از دنیا بگذرید و آخرت را بپذیرید، در سختی‌ها و متاعب روزگار متکى به خدا باشید و در انجام هر کارى از او استعانت جوئید، با مردم به رأفت و مهربانى و خوشروئى و حسن نیت رفتار کنید و فضائل نفسانى مخصوصا تقوا و خدمت به نوع را شعار خود سازید، کودکان خود را نوازش کنید و بزرگان و سالخوردگان را محترم شمارید. اولاد على علیه السلام خاموش نشسته و در حالی که غم و اندوه گلوى آنها را فشار می‌داد به سخنان دلپذیر و جان پرور آن حضرت گوش می‌دادند، تا این قسمت از وصیت على علیه السلام درس اخلاق و تربیت بود که عمل بدان هر فردى را به حد نهائى کمال می‌رساند آن حضرت این قسمت از وصیت خود را با جمله لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظیم به پایان رسانید و آنگاه از هوش رفت و پس از لحظه‏اى چشمان خدابین خود را نیمه باز کرد و فرمود: اى حسن سخنى چند هم با تو دارم، امشب آخرین شب عمر من است چون در گذشتم مرا با دست خود غسل بده و کفن بپوشان و خودت مباشر اعمال کفن و دفن من باش و بر جنازه من نماز بخوان و در تاریکى شب دور از شهر کوفه جنازه مرا در محلى گمنام به خاک سپار تا کسى از آن آگاه نشود.

عموم بنى‏هاشم مخصوصا خاندان علوى در عین خاموشى گریه می‌کردند و قطرات اشگ از چشمان آنها بر گونه‏هایشان فرو می‌غلطید، حسن علیه السلام که از همه نزدیکتر نشسته بود از کثرت تأثر و اندوه، امام علیه السلام را متوجه حزن و اندوه خود نمود على علیه السلام فرمود اى پسرم صابر و شکیبا باش و تو و برادرانت را در این موقع حساس به صبر و بردبارى توصیه می‌کنم.

سپس فرمود از محمد هم مواظب باشید او هم برادر شما و هم پسر پدر شما است و من او را دوست دارم.

على علیه السلام مجددا از هوش رفت و پس از لحظه‏اى تکانى خورد و به حسین علیه السلام فرمود پسرم زندگى تو هم ماجرائى خواهد داشت فقط صابر و شکیبا باش که ان الله یحب الصابرین .


آخرین لحظات مولا

در این هنگام على علیه السلام در سکرات موت بود و پس از لحظاتى چشمان مبارکش بآهستگى فرو خفت و در آخرین نفس فرمود:

اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله.

پس از اداى شهادتین آن لب‌هاى نیمه باز و نازنین به هم بسته شد و طایر روحش به اوج ملکوت اعلا پرواز نمود و بدین ترتیب دوران زندگى مردى که در تمام مدت ‏عمر جز حق و حقیقت هدفى نداشت به پایان رسید. (1)

هنگام شهادت سن شریف على علیه السلام 63 سال و مدت امامتش نزدیک سى سال و دوران خلافت ظاهریش نیز در حدود پنج سال بود. امام حسن علیه السلام به اتفاق حسین علیه السلام و چند تن دیگر به تجهیز او پرداخته و پس از انجام تشریفات مذهبى جسد آن حضرت را در پشت کوفه در غرى که امروز به نجف معروف است دفن کردند و همچنان که خود حضرت امیر علیه السلام سفارش کرده بود براى این که دشمنان وى از بنى امیه و خوارج جسد آن جناب را از قبر خارج نسازند و بدان اهانت و جسارت ننمایند محل قبر را با زمین یکسان نمودند که معلوم نباشد و قبر على علیه السلام تا زمان حضرت صادق علیه السلام از انظار پوشیده و مخفى بود و موقعی که منصور دوانقى دومین خلیفه عباسى آن حضرت را از مدینه به عراق خواست هنگام رسیدن به کوفه به زیارت مرقد مطهر حضرت امیر علیه السلام رفته و محل آن را مشخص نمود.


آشکار شدن قبر مخفی حضرت علی علیه السلام

در مورد پیدایش قبر على علیه السلام شیخ مفید هم روایتى نقل می‌کند که عبدالله بن حازم گفت روزى با هارون الرشید براى شکار از کوفه بیرون رفتیم و در پشت کوفه به غریین رسیدیم، در آنجا آهوانى را دیدیم و براى شکار آنها سگ‌هاى شکارى و بازها را به سوى آنها رها نمودیم،آنها ساعتى دنبال آهوان دویدند اما نتوانستند کارى بکنند و آهوان به تپه‏اى که در آنجا بود پناه برده و بالاى آن ایستادند و ما دیدیم که بازها به کنار تپه فرود آمدند و سگها نیز برگشتند، هارون از این حادثه تعجب کرد و چون آهوان از تپه فرود آمدند دوباره بازها به سوى آنها پرواز کرده و سگها هم به طرف آنها دویدند آهوان مجددا به فراز تپه رفته و بازها و سگها نیز باز گشتند و این واقعه سه بار تکرار شد! هارون گفت زود بروید و هر که را در این حوالى پیدا کردید نزد من آورید، و ما رفتیم و پیرمردى از قبیله بنى‌اسد را پیدا کردیم و او را نزد هارون آوردیم، هارون گفت اى شیخ مرا خبر ده که این تپه چیست؟ آن مرد گفت اگر امانم دهى ترا از آن آگاه سازم! هارون گفت من با خدا عهد می‌کنم که ترا از مکانت بیرون ‏نکنم و به تو آزار نرسانم. شیخ گفت پدرم از پدرانش به من خبر داده است که قبر على بن ابیطالب در این تپه است و خداى تعالى آن را حرم امن قرار داده است چیزى آنجا پناهنده نشود جز این که ایمن گردد!

هارون که این را شنید پیاده شد و آبى خواست و وضوء گرفت و نزد آن تپه نماز خواند و خود را به خاک آن مالید و گریست و سپس (به کوفه) برگشتیم.(6)

در مورد مرقد مطهر حضرت امیر علیه السلام حکایتى آمده است که نقل آن در اینجا خالى از لطف نیست:

قاضى عسکر که مفتى جماعت هم بوده در این سفر همراه سلطان بود، چون از اراده سلطان با خبر گشت با حالت غضب به حضور سلطان آمد و گفت تو سلطان زنده هستى و على بن ابیطالب مرده است تو چگونه از جهت درک زیارت او پیاده رفتن را عزم نموده‏اى؟ (قاضى ناصبى بود و نسبت به حضرت شاه ولایت عناد و عداوت داشت) در این خصوص قاضى با سلطان مکالماتى نمود تا این که گفت اگر سلطان در گفته من که پیاده رفتن تا قبه منوره موجب کسر شأن و جلال سلطان است تردیدى دارد به قرآن شریف تفأل جوید تا حقیقت امر مکشوف گردد، سلطان سخن او را پذیرفت و قرآن مجید را در دست گرفته و تفال آن را باز نمود و این آیه در اول صفحه ظاهر بود: فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوى. سلطان رو به قاضى نمود و گفت سخن تو برهنگى پاى ما را مزید بر پیاده رفتن نمود پس کفش‌هاى خود را هم درآورده با پاى برهنه از نجف تا به روضه منوره راه را طى نمود به طوری که پایش در اثر ریگ‌ها زخم شده بود. پس از فراغت از زیارت، آن قاضى عنود پیش سلطان آمد و گفت در این شهر قبر یکى از مروجین رافضى‏ها است خوبست که قبر او را نبش نموده و به سوختن استخوان‌هاى پوسیده او حکم فرمائى!!

سلطان گفت نام آن عالم چیست؟ قاضى پاسخ داد نامش محمدبن حسن طوسى است.

سلطان گفت این مرد مرده است و خداوند هر چه را که آن عالم مستحق باشد از ثواب و عقاب به او می‌رساند قاضى در نبش قبر مرحوم شیخ طوسى مکالمه زیادى با سلطان نمود بالاخره سلطان دستور داد هیزم زیادى در خارج نجف جمع کردند و آنها را آتش زدند آنگاه فرمان داد خود قاضى را در میان آتش انداختند و خداوند تبارک و تعالى آن ملعون را در آتش دنیوى قبل از آتش اخروى معذب گردانید. (7)

همچنین صاحب منتخب التواریخ از کتاب انوار العلویه نقل می‌کند که وقتى نادرشاه گنبد حرم حضرت امیر علیه السلام را تذهیب نمود از وى پرسیدند که بالاى قبه مقدسه چه نقش کنیم؟ نادر فورا گفت: یدالله فوق ایدیهم. فرداى آن روز وزیر نادر میرزا مهدیخان گفت نادر سواد ندارد و این کلام به دلش الهام شده است اگر قبول ندارید بروید مجددا سؤال کنید لذا آمدند و پرسیدند که در فوق قبه مقدسه چه فرمودید نقش کنیم؟ گفت همان سخن که دیروز گفتم (8) !

بارى حسنین علیهماالسلام و همراهان پس از دفن جنازه على علیه السلام به کوفه برگشتند و ابن ملجم نیز همان روز (21 رمضان) به ضرب شمشیر امام حسن علیه السلام مقتول و راه جهنم را در پیش گرفت.


پى‏نوشت‌ها:

(1) طبیب بایستى به معاویه می‌گفت تو که چند لحظه تحمل یک قطعه آهن سرخ شده را ندارى پس در نتیجه طغیان و ریختن این همه خون مردم چگونه براى همیشه تحمل آتش سوزان دوزخ را خواهى نمود؟ این نیست جز این که تو به روز جزا ایمان نیاورده‏اى! مؤلف.

(2) بنا به روایت شیخ مفید ابن ملجم و همراهانش در داخل مسجد نزدیک در ورودى کمین کرده و به محض ورود على علیه السلام شمشیرهاى خود را غفلة بر آن حضرت فرود آوردند شمشیر شبیب به طاق مسجد گرفت ولى شمشیر عبدالرحمن به فرق مبارک وى اصابت نمود.

(3) سوره مبارکه طه آیه 55 .

(4) نهج البلاغه .

(5) مقاتل الطالبیین ارشاد مفید/ اعلام الورى/ کشف الغمه/ بحار الانوار جلد 42/ اثبات الوصیه مسعودى.

(6) ارشاد مفید جلد 1 باب 1 فصل 6 حدیث 4 .

(7) کتاب رنگارنگ جلد 1.

(8) منتخب التواریخ، ص 142.

سلطان سلیمان که از سلاطین آل عثمان و احداث کننده نهر حسینیه از شط فرات بود چون به کربلاى معلى می‌آمد به زیارت امیرالمؤمنین مشرف می‌شد، در نجف نزدیکى بارگاه شریف علوى از اسب پیاده شد و قصد نمود که محض احترام و تجلیل تا قبه منوره پیاده رود.