طلوع غم غروب عاشقان

وبلاگ مورد نظر مربو ط اشکان وکاظم و عرشیا است

طلوع غم غروب عاشقان

وبلاگ مورد نظر مربو ط اشکان وکاظم و عرشیا است

خدا حافظ

سلام بر  دوستان همیشه  همراه ام  دوستان  من  برای  مدتی فکر نکنم بتوانم  بروز شوم

 چون  یک سریع مشکلات   برایم پیش آمده باید برگردم به کشورم  ان شا الله  در اولین فرصت

 که به اینترنت دسترسی پیدا کردم  پیش تان میایم .  و این  مطلب آخری را  با کلی  درد سر

نوشتم  هر چه در  دلم  داشتم پیاده اش کردم امیدوارم که  بخوانید اش . خدا نگهدار فعلا .

 

برای هزارمین بار پرسید : تا حالا شده من دلت رو بشکنم ؟ منم برای هزارمین بار به دروغ گفتم : نه . هیچ وقت ... تا مبادا دلش بشکنهنگو بار گران بودیم و رفتیم .. نگو نامهربان بودیمو رفتیم .. آخه اینها دلیل محکمی نیست .. بگو : با دیگران بودیمو رفتیمدر انتظارت ای ترانه نا مفهوم کفشهای غیرتم را در آوردم و در کویر غرورم پا برهنه میروم شاید تاولهای قلبم را باور کنی .هرگز لبخند را ترک نکن حتی وقتی ناراحتی چون هر کسی امکان دارد عاشق لبخند تو باشد.همیشه افرادی هستند که تو را می آزارند با این حال همواره به دیگران اعتماد کن و فقط مواظب باش که به کسی که تو را آزرده دوباره اعتماد نکنی پروانه گاهی فراموش می کند که زمانی کرم بوده است.بهم گفتی تا اخر دنیا دوستت دارم...حالا می فهمم چرا میگن دنیا دو روزهاگه می خواهی صد سال زندگی کنی من دلم می خواد یه روز کمتر از صد سال زندگی کنم چون من هرگز نمی تونم بدون تو زنده بمونماگه فکر می کنی رفتنت باعث شکستنم می شه،اگه فکر می کنی از پس رفتنت اشک میریزم،اگه می دونی با نبودنت لحظه هایم خالی می شود،اگه فکر می کنی هر لحظه دلم برای بوسه هات تنگ میشه،اگه فکر می کنی که بی تو می میرم،کاملا درست فکر کرده ای !خب ،تو که میدونی نبودنت را تاب ندارم پس بمان--------------------------------------------------------------------------------اگه یه روزی یکی بهت گفت دوستت دارم سعی نکن بهش بگی دوستت دارم اگه گفت عاشقتم سعی نکن عاشقش باشی اگه گفت که تو همه ی زندگیمی سعی نکن همه ی زندگیش باشی چون یه روزی می یاد بهت می گه ازت متنفرم اون موقع نمی تونی سعی کنی ازش متنفر باشییادش به خیر وقتی به دنیا امدم اونقدر شوکه شدم که تا یک ساعت گریه میکردم وتا یک سال نتونستم حرف بزنم ..........آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ، می خواهم بدانم، دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟ . بسوی کدام قبله نماز می گزاری که دیگران نگزارده اندسه ، دو ، یک ... سوت داور بازی شروع شد دویدم ... دست و پا زدم ... غرق شدم.... دل شکستم ... عاشق شدم ... بی رحم شدم ... مهربان شدم ... بچه بودم ... بزرگ شدم ... پیر شدم ... بازی تمام شد ... زندگی را باختماگه بارون بزنه بهار دیگه پیر نمیشه غروبای کوچه ها اینقد دلگیر نمیشهآخ اگه چشمای تو ماه و تماشا بکنه روزا خورشید نمیتونه شب و حاشا بکنهشبای تیره پائیر منو آتیش میزنهغروب و تنهائی داره تنم و نیش میزنهاگر میدانی در این جهان کسی هست که با دیدنش رنگ رخسارت تغییر میکند و صدای قلبت آبرویت را به تاراج میبرد، مهم نیست که او مال تو باشد، مهم این است که فقط باشد: زندگی کند، لذّت ببرد و نفس بکشد...گفت: من را دوست داری یا زندگی را گفتم: زندگی را؛ قهر کرد و رفت. او هرگز نفهیمد که همه زندگیم بود...هر چی شعر عاشقونست من برای تو نوشتمتو جهنم سوختم اما مینوشتم تو بهشتماگه عاشقونه گفتن عشق تو باعث شهاگه مردم تو بدون چه کسی وارثه شه دنـیـا هـم بـه انسانهای خوش بیـن نـیـاز دارد هـم به انسـانـهای بدبین؛ چون انسان خوش بین هواپیما می سازد، انسان بد بین چتر نجات...خوشبختی می تـواند مـحـصول یک لبخند ماندگار باشد زمانـــی که به دیدگان خود رنگ محبت می زنیم...وقتی مردی میخواهد ازدواج کند در شگفت است کـه خـوشبخت خواهد شـد یـا خیـر. یک زن قبل از ازدواج میداند...آن کسی که از اول می داند به کجا می رود، خیلی دور نخواهد رفت ... ناپلئونبا داشتن اراده قوی، مالک همه چیز هستید ... گوتههمیشه زیباترین پاسخ از آن کسی است که سوالی زیبا تر می پرسد. (کومنگر)دنیا آن قدر بزرگ نیست که تو زشتی هایش را بزرگ ببینیقدر لحظه های عمر را هیچ کس مانند گور کن پیر نمی داندروی دریچه ی قلبم نوشتم ورود ممنوععشق آمد و گفت من بی سوادمعشق اگر با تو بیاید به پرستاری منشب هجران نکند قصد دل آزاری منروزگاری که جنون رونق بازارم بودتو نبودی که بیایی به خریداری منکاش ! قلبم درد تنهایی نداشت سینه ام هرگز پریشانی نداشت کاش! برگهای آخر تقویم عشق حرفی از یک روز بارانی نداشت کاش! می شد راه سخت عشق را بی خطر پیمود و قربانی نداشتوقتی مستانه و بی قرار، بی هیچ حسابی و چشمداشتی ، خود را به دل دریای زندگی می ریزید ، دریای زندگی نیز آغوش خود را به رویتان میگشاید و گوهر یگانی به دامانتان می گذارد. اینگونه است تحقق حقیقت ناب زندگیمیگن شمشیر تیز همه چیز رو دوتا میکنه. بنازم شمشیر عشق رو که 2 تا رو یکی میکنه...اگر تمام دختران شهر، سخاوتمندانه ترین دعوت پسران شهر را رد نمی کردند، الان دیگر هیچ کافی شاپی در شهر نبود.یه روز تو رو توی جهنم میبینم... تو به جرم اینکه قلبم رو دزدیدی، منم به خاطر اینکه خدا رو ول کردم و تو رو پرستیدم !! هرگز یک دوست قدیمی را ترک نکنید، جانشینی برای او پیدا نخواهید کرد. دوستی مانند شراب است. هرچه کهنه تر بهترگفتم ای یار...گفتی زهر مار...گفتم ای نور...گفتی مردشور..گفتم از عشق تومن بیمارم...گفتی به جهنم مگه من پرستارمبـاهـات نبـودم ، برات که بودم اگه چشمات نبودم ، نگات که بودم ، هـمه ی گـفـتـنی هـام فـقط تـو بودی اگه حرفات نبودم ، صدات که بودم، اگه پـاهـات نبودم ، یه راه که بودم اگه گریه نبودم ، یه آه که بودم ، تو خودت مثـل روز آفتابی هستی اگه خورشید نبودم ، یه ماه که بودم ، می تونستی واسه من یه چاره باشی توی آسـمـون دلبیابانی میخواهم از سکوت، تا ناگفته هایم را برایش فریاد بزنم.دلتنگی هایم را برایش بگویم، تا سرابی شوند در کویر وجودش،عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ، بلکه گذاشتن سدی در برابر رودیست که از چشمانت جاریست. عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ، بلکه پنهان کردن قلبی ست که به اسفناک ترین حالت شکسته شده . عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ، بلکه نداشتن شانه های محکمی ست که بتوانی به آن تکیه کنی ، و از غم زندگی برایش اشک بریزی . عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ، بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی ست ، که مجبوری آخرش را با جدائی به سرانجام رسانی . عمیق ترین درد در زندگی مردن نیستمرا بیاد داشته باشمن غریبه ی دیروز...آشنای امروز...و فراموش شده ی فردایم...پس در آشنایی ه امروز مینویسم ...تا در فردای تلخ جدایی بیاد آوری مراهمیشه تا راهی همواره میشه، تا امیدی تازه میشه، تا زندگی رنگ و بوی سبز به خود میگیره، بدخواهانی هستند که این آرامش را می شکنند و زردش میکنند،بامداد رنگی هایت آمدنت رانقاشی میکنم و جاده سفید رفتنت را خط خطی !زندگی دفتری از خاطر هست. یک نفر در شب کم، یک نفر در دل خاک، یک نفر همدم خوشبختی هاست، یک نفر همسفر سختی هاست، چشم تا باز کنیم عمرمان میگزرد ما همه همسفریمای صبا نکهتی از خاک ره یار بیارببر اندوه دل و مژده دلدار بیارنکته‌ای روح فزا از دهن دوست بگونامه‌ای خوش خبر از عالم اسرار بیاروقتی دهکده ای میسوزد ، همه دودش را میبینند اما وقتی قلبی میسوزد کسی شعله اش را نمیبیندروزگاریست که دل چهره مقصود ندیدساقیا آن قدح آینه کردار بیارهر که در این بزم مقرب تر استجام بلا بیشترش میدهنداگه یه روز توپت افتاد تو حیاط همسایه و توپت و پاره کردو بهت نداد ناراحت نشو . چون دوستی داری که حاضره دلشو بندازه زیر پاهات تا باهاش بازی کنیبزرگترین گناه ((سکوت)) بزرگترن شجاعت((دوست داشتن)) بزرگترین سرمایه((یار)) بزرگترین بلا((فریب)) بزرگتریناسرار((صداقت)) و بزرگترین افتخار((عاشق شدنبه یاد داشته باشیم:جان فدا کردن برای دوست چندان مشکل نیست،پیدا کردن دوستی که ارزش جان فدا کردن را داشته باشد مشکل استاز یاد مبر: گلی که عطر و بوی خوبی دارد خارهای زیادی هم دارددر سالی که پیش رو داری ،برای یک بار هم که شده :گشاده دست باش و مهربان باش !مانند رودبا شفقت و مهربان باش ! مانند خورشید اگر کسی اشتباهی کرد آن را بپوشان !مانند شبمتواضع باش و کبر نداشته باش !مانند خاکبخشش و عفو داشته باش !مانند دریاو اگر می خواهی که دیگران خوب باشندخودت خوب باش !مانند آینه گرانبها تر از اشک در دامن طبیعت هیچ نیست!!تا گرانبهاترین چیزها را از انسان نگیرد!!اشک به او نخواهد داد ........از من گرفت و به من دادبزرگترین افتخار این نیست که هرگز سقوط نکنم بلکه اینه که بعد از هر بار سقوط دوباره بلند شمسینه ام آینه ایستبا غباری از غمتو به لبخندی از این آینه بزدای غبارمن در این ظلمت شب خیره به دنبال تواممن در این سردی غم گوش به آوای توامآتش عشق وجودم زتو سرخی داردآسمان دل من تیره و من چشم به دیدار تواممن بی نیازترینم!بهش گفتم چون دوستم داری بهم نیاز داری یا چون بهم نیاز داری دوستم داری؟بعد از سکوتش خندید و گفت جمله ی قشنگیه!!! ولی...چرا هیچوقت به جمله ی قشنگم پاسخی نداد؟؟ امّا ...اگه اون یه روزی این سؤال رو ازم میپرسید بهش میگفتم: چون دوست دارم بی نیازترین آدم شهره زمینمجالبه! میدانید کجا؟!...زیر سنگ...!! من سالها روی سنگهـــا خوابیده ام به پاس لطف سنگها–آن روز از سنگها خواهم خواست که تا ابد روی من بخوابند!!! من باید آنچه را احساس میکنم بنویسم....ومینویسم! ولی تو ای پاسدار جهالت!....اگر میخواهی دهان فریاد مرا قفل کنی؟ ...قفل کن!..اما...فراموش مکن...همان انسانی که دیروز ندانسته،برای تو قفل میساخت!...امروز دانسته کلیدش را برای من میسازدعشق زمانی است که درست مثل روزهای بچگی روی جدول پیاده رو راه بروی و بی دلیل بخندی!هر گاه دلت هوایم را کرد به آسمان بنگر و ستارگانی را بنگر که همچون دل من در هوایت می تپنداگر دورم ز دیدارت دلیل بی وفایی نیست، وفا آنست که نامت را همیشه روی لب دارم.بی تو هر لحظه ملالیست مرا، هرنفس زحمت سالیست مرا، با همه رنج توان سوز فراق،باز با عکس تو حالیست مرا!!چقدر عجیبه که:تا وقتی مریض نشی کسی برات گل نمیاره - تا فریاد نکنی کسی به طرفت بر نمیگرده - تا گریه نکنی کسی نوازشت نمیکنه - تا قصد رفتن نکنی کسی به دیدنت نمیاد... و تا وقتی نمیری کسی تو رو نمی بخشه.... و عجیبتر از ان این که: دوست را صدا کنی به تو روی میاره. منتظرش باشی جواب نده. مشکلی برات پیش آید توجهی نکنه. بمیری، برات گریه نکنه. به قبرستان ببرند دنبالت راه نیفته. تصادف کنی متاثر نشه. به او بگویی در شهرت غریبم دعوتت نکنه و...ه از این دل من!نمیدانم آسمان چگونه است و زمین چه سان که در هر چه مینگرم تو را میبینم، نمیدانم به چه می اندیشم که روز هست خود را از یاد برده ام ، تنها چیزی که میدانم این است که هر چه دورتر میروی یادت نزدیک تر میآید و هر چه کمتر تو را میبینم نقشت بیشتر در دلم مینشیندبا نگاهی که در آن شوق برآرد فریادبا سلامی که در آن نور ببارد لبخنددست یکدیگر رابفشاریم به مهرمبدا دلش بشکنهبرای هزارمین بار پرسید: تاحالا شده من دلت رو بشکنم ؟ منم برای هزارمین بار به دروغ گوفتم: نه. هیچ وقت.............. تا مبدا دلش بشکنهخدائیش؟!سرمایه ی عمره آدمی 1 نفس است و اون 1 نفس از برای 1 هم نفس است. گر نفسی با نفسی هم نفس است اون 1 نفس از برای 1 عمر بس استبه غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد عجب از محبت من که در او اثر ندارد غلط است هر که گوید دل به دل راه دارد دل من ز غصه خون شد دل تو خبر ندارد.در خواب ناز بودم شبی ........ دیدم کسی در می زند ....... در را گشودم روی او دیدم غم است در می زند .......... ای دوستان بی وفا از غم بیاموزید وفا .......... غم با همه بیگانگی هر شب به من سر می زندزندگی به من آموخت که چگونه گریه کنم اما گریه به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم تو هم به من آموختی که چگونه دوستت بدارم اما به من نیاموختی که چگونه فراموشت کنم اتل چشم خمیر دارم!اتل متل توتوله - قصه ی عشق چه جوره / چشم چشم دو ابرو - شدی عاشق یارو/ تاپ تاپ خمیر - واسه عشق نمیر / یه توپ دارم قلقلیه-عشقم یه جور بی دلیهمن تقدیم به تو!میبینی هنوز همانم، همان قدر عاشق، همان قدر بی دل، هر روز که میگذرد نگاهت عاشقترم میکند و لبخندت شیفته ترم، خدا میداند که چقدر به خاطر نبودنت گریه میکنم، اگر نتوانستم نامه تو را بی آنکه بترسم مزمزه کنم پس زبان به چه درد میخورد، اگر نتوانم فریاد بزنم دوستت دارم پس دهنم به چه درد میخورد؟ ( تقدیم به دوستی که دوستش دارم اما از من دوره)هرگز امید را از کسی سلب نکن شاید این تنها چیزی باشد که دارد ... !اگه یک روز فکر کردی نبودن یه کسی بهتر از بودنش چشمات و ببند و اون لحظه ای که اون کنارت نباشه و به خاطر بیار اگه چشمات خیس شد بدون داری به خودت دروغ میگی و هنوز دوستش داریحال میکنیدا!خوشگلترین ، چطوری ماه روی زمین؟ چه خبرا ای بهترین، الهی من فدات شم عزیزترین... [نمونه ای از افعال معکوس]ذهن متعصب مانند مردمک چشم استهرچقدر به آن نور بتابانیم تنگ تر می شودجیر جیرک به خرس گفت عاشقت شدم. خرس گفت الان وقت خواب زمستان است. وقتی 6 ماه بعد از خواب بیدار شدم در این باره صحبت میکنیم... خرس از خواب بیدار شد و جیر جیرک را ندید. خرس نمیدانست که جیرجیرک فقط 3 روز عمر میکندبیابانی میخواهم از سکوت، تا ناگفته هایم را برایش فریاد بزنم.دلتنگی هایم را برایش بگویم، تا سرابی شوند در کویر وجودش،توی زندگی 3 راه رو دنبال کن:1.دوست داشتن را برای یک تجربه2.عاشق شدن رو برای یک هدف3.فراموش کردن رو برای قبول واقعیت!!!زیبا ترین گل با اولین باد پاییزی پرپر شد . با وفا ترین دوست به مرور زمان بی وفا شد . این پرپر شد ن از گل نیست از طبیعت است و این بی وفایی از دوست نیست از روزگار است... ای که پا گزاشتی رو عشقه من ؛ ای که در را بستی به روی من ؛ درو باز کن دستم مونده لای دردر شهری به نام "عشق" کوهی است به نام "محبت" و از آن کوه رودی می گذرد به نام "صفا" و در آن رود جویباری می رود به نام "وفا" و همه با هم به آبگیری می ریزند به نام "وداعوقتی دلم برات تنگ میشه میرم اون بالا پشت ابرا ریز ریز گریه میکنم پس هر وقت دیدی داره بارون میاد بدون دلم برات خیلی تنگ شده. اگه کسی رو دوست داشتی امتحانش کن که اگه دوستت داشته باشه امتحانت میکنه.اگه 1 روز نتونستی گناهه کسی رو ببخشی از بزرگیه گناهه اون نیست از کوچیکیه قلبه تو! اگه یه روز بغض گلوت رو فشرد بهت قول نمی دم که می خندونمت ولی می تونم باهات گریه کنم اگه یه روز نخواستی به حرفای کسی گوش کنی بهم بگو .... قول می دم که خیلی ساکت باشم اگه یه روز خواستی در بری حتما خبرم کن قول نمی دم که ازت بخوام بمونی اما می تونم باهات بدوم اگه یه روز سراغم رو گرفتی و خبری ازم نشد سری بهم بزن احتمالا بهت احتیاج دارم اما اگه یه روز رفتی و دیگه برنگشتی بهت قول نمی دم که منتظرت می مونم اما ازت می خوام وقتی اومدی یه شاخه گل رو قبرم بزاری.........تا حالا از گرمای خورشید ناراحت شدی ؟!من هیچ وقت ناراحت نمیشم چون تو آتش عشق تو سوختماگر کلید قلبی را نداری قفلش نکن اگر خداحافظی در راه است سلام نکن اگر دستی را گرفتی رهایش نکن...عشق پاک مانند تجلی روح است که همه کس از آن سخن میگویند اما کمتر کسی به زیارتش نایل گشته استقطره آب در دریا غوطه ور بودند . اولی به دومی گفت : من قطره اشک دختری هستم که عاشق مردی بود و مرد او را تنها گذاشت . تو کیستی ؟ دومی گفت من اشک مردی هستم که حسرت می خورد که چرا باعث ریختن تو شداگر عشق، ارتفاع داشتمن زمین را در زیر پای خود داشتمدر زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را در انزوا می خورد و می تراشدبگذار هر روز رویایی باشد باور نکردنی ،عشقی باشد دچار شدنی و بهانه ای باشد حیات بخشیدنی. آبی تر از آنیم که بی رنگ بمیریم از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم تقصیر کسی نیست که اینگونه غریبیم شاید که خدا خواست که دلتنگ بمیریمتنها بودم تو رسیدی گفتی ما بشیم بهتره دیگر تنها نبودم اما بعد از مدتی سر قرار نیومدی یک روز که داشتم دنبالت میگشتم به تنهای دیگری رسیدم گفتم چرا تنهایی؟ گفت یارم نیومده یهو با خوشحالی بلند شد و گفت اومد وقتی برگشتم تو را دیدمیک شب از خدا خواستم تا مرا از دست عشق آزاد کند خدا دعای مرا مستجاب کرد .... من تبدیل به سنگ شدمواست گریه من دیگه بی امونه دل از درد عشقت یه دریای خونه خدا شاهدم بود که دلداده بودم به امید عشقت من ساده بودماون وقت که عاشق بودم گذشت ولی هنوز در ذهنم این هست چرا اونی که عاشقش بودم با من اینجوری کرد اونی که خیلی میگفت دوستت دارم بعد چند وقت با خودم فکر کردم که همشون همین جوری فقط بلدن بگن دوست داریم ولی در عمل هیچی چرا همیشه باید پسرها ضربه دیده عاشق باشن ؟چرا چرا ؟؟آنقدر کوچک می شوم که مرا توی جیبت بگذاری.....ولی قول بده فراموشم نمی کنیتو زندگیت دنبال کسی نباش که بتونی باهاش زندگی کنی... دنبال کسی باش که بدون اون نتونی زندگی کنی!;عشق را دوست دارم نه در قفسبوسه را دوست دارم نه در هوستورادوست دارم تا آخرین نفسمی رسد روزی که بی من روزها رو سر کنیمی رسد روزی که مرگ رو باور کنیمی رسد که تنها در کنار قبر من شعر های کهنه ام رامو به مو از بر کنیهرگز نمی گیرد کسی در قلب من جای تو راهرگز ندیدم بر لبی لبخند زیبای تو راخورشید عشق تو هنوز سوزد مرا سر تا زپایدر کوی راه زندگی روشن کند راه مراباز هم پنجره را بگشاصبح را وارد کن شاید از روزن این پنجره ها بتواند امروزدل افسرده و دیوانه من بال و پر باز کندمهمونی یه تو آسمون... خدا می خواد قشنگ ترین فرشته رو انتخاب کنه ولی اون به این جشن نمی رسه ... چون داره این پیغامو می خونهکاش 1000 بار نوشتن دوستت دارم جریمه ی مدرسه ام بود ...اگر رفتم تو یادم کن. اگر مردم تو خاکم کن. اگر ماندم در این دنیا، به مهر خود تو شادم کن.چقدر سخت است گل آرزوهایت را در باغ دیگری ببینی و هزار بار در خودت بشکنی و آن وقت آرام زیر لبت بگویی: گل من باغچه ی نو مبارک...خدایا او را که در تنها ترین تنهاییم تنهای تنهایم گذاشت در تنها ترین تنهاییش تنهای تنهاییش نگذار...آنگاه که با دستانت واژه عشق را بر قلبم نوشتی سواد نداشتم اما به دستانت اعتماد داشتم حال سواد دارم اما دیگر به چشمان خود اعتماد ندارم...وقتی گلدون خونمون شکست !!پدرم گفت: قسمت این بود...مادرم گفت:هیف شد...خواهرم گفت: قشنگ بود...داداشم گفت : کاش دوتا داشتیم......اما وقتی دل من شکست کسی به فکرش نبود...اون که میگفت جونش به جونت بنده، حالا داره به گریه هاتت میخنده!....اون که میگفت بدون تو میمیره، دروغ میگه دلش جنس کویره....دروغ میگه تو گوش نده به حرفش....نگو هنوز میخوای بمونی باهاش...خیال نکن بدون اون میمیری....بزار بره....نباشه جون میگیری!گفتم ای دل بی پناهم چون زراقی گم کرده راهم، بی هم زبانم، کو آشیانم، خسته دلی بی نام و نشانم،دور از دیاران دیدار یاران هر دم به یاد عزیزانم، ابره گریانم ای دلم! ای دل چون شعله های پریشانم، اه! سوزانم ای دلم ای دل زخمی دست رفاقتمکاش میشد هیچ کس تنها نبود کاش میشد دیدنت رویا نبود من دعا کردم برای بازگشت دستهای تو ولی بالا نبود گفته بودی که فردا میرسی کاش روز دیدنت فردا نبود(امروز بود!)3 بار بهت دروغ میگه ......... 1 - وقتی به دنیات میاره ........ 2 - وقتی عاشقت میکنه .......... 3- وقتی زندگیت رو ازت میگیره تا بهت بگه همش خوابی بود و بس!!نمی دونم چه جور وجودی هستی فقط می دونم همه ی بودو نبودم هستینیازارم ز خود هرگز دلی را که می ترسم در او جای تو باشد.ب می خواهم سرابم می دهند ! عشق می ورزم عذابم می دهند !تو مال من!!!زندگی مال تو مرگ مال من، راحتی مال تو گرفتاری مال من، شادی مال تو غم مال من، همه چیز مال تو ولی تو مال من

 

خدا حافظ  همین حالا همین حالا که من تنهام

                                                    اگر بار گران بودیم و رفتیم اگر نا مهربان بودیم ورفتیم

 

 


عید بر عاشقان مبارک

دوستان  :  پیشاپیش فرا رسیدن  عید غدیر خم را بر تمامی  شما عاشقان تبریک عرض

میکنم  امیدوارم که مطلب زیر  را  تا  آخر مطالعه نمایید و مارا از نظریات نیک تان مستفید

 گردانید.

عیدبرعاشقان مبارکباد

 روز هیجدهم ذی حجّه، از ایام الله و از عیدهای بزرگ اسلام و جهان تشیع است وروزی به بزرگی و شرافت آن،در میان کل روزها و سال ها وجود ندارد. مفضل بن عمر گفت: از ابو عبدالله، امام صادق(ع) پرسیدم:برای مسلمانان چند عید است؟ امام صادق(ع) فرمود:چهارعید. مفضل: عیدین[یعنی عید سعید فطر وعید سعید قربان] وجمعه[که خودش از عید های بزرگ مسلمانان است]را می شناسم[ولی عید چهارم کدام است؟]. امام صادق(ع):أعظمها و أشرفها یوم الثامن عشر من ذی الحجّة وهو الیوم الذی اقام فیه رسول الله(ص) امیر لمؤمنین(ع) ونصبه للناس علماً؛عظیم ترین وشریف تری عیدها، روز هیجدهم ذی حجّه است و آن،روزی است که پیامبر اسلام(ص)،حضرت علی (ع) را قائم به امامت نمود و او را نشانه ای برای مردم قرار داد.(١) در حدیثی دیگر از امام صادق(ع) روایت شد: و یوم الغدیر افضل الأعیاد، وهو ثامن عشر من ذی الحجّه؛(٢) عید غدیر،برتروافضل عیدهاست و آن، هیجدهم ذی حجّه می باشد. این روز، به خاطر رویدادهای مهم و سرنوشت سازی که برای برخی از پیامبران،از جمله پیامبر اسلام(ص)و تعیین جانشین منصوب خداوند متعال برای آن حضرت به وقوع پیوست، عظیم ترین و شریفترین روز سال محسوب می گردد و دوستداران اهل بیت(ع) و مسلمانان حقیقت گرا را غرق در شادی و شادمانی می کند. در باره این روز،کتاب های زیادی نوشته شدکه مهمترین و مستدل ترین آن ها،کتاب شریف "الغدیر" تألیف مرحوم علامه امینی(ره)است. سید بن طاووس(ره)ما جرای شیرین غدیر خم و نصب امام علی بن ابی طالب(ع)به ولایت و جانشینی رسول خدا(ص) را یکی از منابع معتبر و مهم اهل سنّت نقل کرد،که مطالعه آن و دقت و تأمل در آن،انسان را به شگفتی وا می داردو به این پرسش می رساند که آنان چگونه حقایق این چنینی را از راویان موثق نقل می کردند، ولی باز هم چشمان خود رااز حقایق پو شانده و متمایل و یا متظاهر به طیف مخالفان ولایت بودند؟ به هر روی،در بخشی از این حدیث آمده است: چون که روز آخر ایام تشریق فرارسید، سوره"اذاجاءَ نصرالله و الفتح..."بر پیامبر(ص) نازل گردید و آن حضرت پس از دریافت این سوره،فرمود: خبر مرگ [قریب الوقوع ام]به من رسید. پس از آن وارد مسجد خیف[در سرزمین منی]شده و مردم را با ندای "الصلاةجامعة" فرا خواند. پس از حضور جمعیت زیادی از مردم،برای آنان خطبه ای خواند و در بخشی از آن فرمود:ایها الناس!انی تارک فیکم الثقلین، الثقل الاکبر کتاب الله عزّوجلّ،طرف بیدالله عّزوجّل و طرف بایدکم فتمسکوا به، و الثقل الأصغر عترتی اهل بیتی،فانّه قد نبّأنی اللطیف الخبیر انهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض کاصبعی ها تین [و جمع بین سبا بیته]،ولا أقول کها تین [و جمع بین سبا بیته و الوسطی]فتفضل هذه علی هذه. پس از آن، دسته هایی از مردم ، در گوشه و کنار با یکدیگر به گفت و گو پرداخته و گفتار پیامبر(ع) را با بد گمانی و بد دلی خویش تفسیر نمودند و گفتند:محمد(ص) می خواهد امامت را در اهل بیت خود قرار دهد. پس چهار تن از آنان، از مسجد خیف خارج شده و به سوی مکه رهسپار شده و وارد کعبه معظمه شدند و در آنجا با هم پیمان بستند که اگرمحمد(ص)رحلت کرد و یا به دست کسی کشته شود نگذارند که جانشینی وی و امامت به دست اهل بیتش بیفتد. خداوند متعال، دسیسه منافقانه آنان رابه اطلاع پیامبر(ص) رسانید و این آیه را نازل فرمود:اَم اَبرَمُوااَمراً فَاِنّا مُبرِمُونَ،اَم یحسَبُونَ اَنّالا نَسمَعُ سِرَّهُم وَ نَجویهُم، بَلی وَ رُسُلُنا لَدَیهِم یکتُبُونَ؛(٣)آیا آنان کاری را محکم نموده و بر آن پای بند خواهندشد، پس[بدانند] ما از آنان محکم کار تریم،آیا گمان می برند که ما رازها و نجواهایشان[و پیمان نا بخردانه آنان]را نمی شنویم [و از آن بی اطلاعیم]،آری می شنویم و فرستادگان[و مأموران]ما هر چه در نزد آنان میگذرد،می نویسند و ثبت می کنند. پیامبر(ص)با رسوا کردن خائنان و منافقان،اصحاب و یاران خویش را متوجه مدینه منوره نمود و به اتفاق هم،از مکه معظمه خارج گردیدند.در این ایام چندین بار میان پروردگار متعال و پیامبرش حضرت محمد(ص، از طریق جبرئیل امین، پیام های ردّو بدل شد و خداوند متعال تأکید نمود که آن حضرت برای جانشینی خود اقدام کرده و حضرت علی(ع)را به طور رسمی جانشین خود معرفی کند.این مسئله گذشت تا به سر زمین "جحفه" رسیدند و در آن جا برای استراحت توقف نمودند. در همان مکان، جبرئیل امین فرود آمد و بر پیامبر(ص)وحی کرد که خداوند متعال فرمان داده است که علی بن ابی طالب(ع) را به جانشینی خود معرفی کن. پیامبر (ص)عرض کرد: یا رب!ان قومی حدیثوا عهد بالجاهلیة فمتی افعل هذایقولوا: فعل بابن عمه؛ای پروردگار بزرگ!همانا امت من با جاهلیت،فاصله چندانی نیافته اند و اگر من این کار[انتصاب علی بن ابی طالب(ع)به جانشینی خویش]را انجام دهم، می گویند: او پسر عمویش را جانشین خود کرده است! بار دیگرجبرئیل امین نازل شد واین آیه را به رسول خدا (ص) وحی نمود:یااَیها الَّرسُولُ بَلِّغ مااُنزِلَ اِلَیکَ مِن رَبِّکَ،وَاِن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رِسالَتَهُ وَاللهُ یعصِمُکَ مِنَ الناسِ... (٤)؛ ای پیامبر!آنچه از سوی خدایت به تو وحی شده است به مردم ابلاغ [آشکار]کن؛که اگر این کار خود را به انجام نرسانی، رسالت خود را ابلاغ نکردی، [از گمانه رانی های نابخردان و منافقان واهمه مدار، زیرا]خداوند متعال،تو را از [شرّ] مردم نگه می دارد. هنگامی که این آیه نازل شد،پیامبر(ص)و همراهان او به سرزمین غدیر رسیده بودند و هوا آفتابی و بسیار گرم بود، پیامبر(ص) در همان حال دستورداد که همگان توقف کنند و با ندای "الصلاة جامعة"تمامی همراهان و مسافران را[که از مناطق و شهرهای مختلف جزیرةالعرب بودند]به گردهمایی فرا خواند و دستور داد میان دو درخت آنجا چادری بر پا کرده و همه را در زیر آن مجتمع نمایند. آن گاه پیامبر(ص) برخواست و خطبه ای خواندو در بخشی از آن فرمود:همانا جبرییل امین بارها بر من فرود آمدو بر من سلام رسانید و دستور داد به شما که شاهد این ماجرا هستید و به همه مسلمانان،اعم از سیاه و سفید ، بگویم و خبر دهم که علی بن ابی طالب(ع)برادر و جانشینم وامام پس از من بر شما می باشد. آن گاه فرمود:ای مردم !بدانید که خدای سبحان،وی را ولّی و امام شما قرارداد. بنا بر این بر تمامی مهاجرین و انصار و تابعین و بر تمامی صحرا نشینان و شهر نشینان،عرب وعجم،آزاده و برده،بزرگ و کوچک ،سیاه و سفیدو بر هر موحد و مسلمانی واجب است که از او پیروی،حکمش را انجام،گفتارش را باورو دستورش را اجرانماید. هر کسی که با او مخالفت ورزد ملعون و هر کسی او را تصدیق کند مورد رحمت الهی قرار خواهد گرفت. ای مردم!در قرآن تدبّر کنید و آیات و محکمات آن را به درستی بفهمید و از پیش خود آنها را تفسیر نکنید،سوگند به خدای بزرگ،کسی نمی تواند قرآن را تفسیر نماید،مگر آن کسی که من دست او را گرفته و بلندش کرده ام [یعنی امام علی(ع)]او معلم شما است . همانا هرکسی که من مولا و رهبر اویم،پس او رهبر و مولای اوست.این کسی نیست جز علی بن ابی طالب(ع). معاشر الناس! انّ علیاً والطیبین من وُلدی من صلبه هم الثقل الأصغر و القران الثقل الأکبر، لن یفتر قاحتّی یردا علی الحوض، ولا یحّل امرة المؤمنین لأحد بعدی غیره. سپس دست علی(ع) را بالا برد و فرمود: ای مردم!چه کسی به شما از خودتان و نفستان، اولی است؟همگی گفتند: خدا ورسولش. آن گاه فرمود :ألا، من کنت مولاه فهذا علی مولاه،اللّهم وال من والاه،و عاد من عاداه،وانصر من نصره،واخذل من خذله،انّما اکمل الله لکم دینکم بولایته و امامته، وماانزلت آیة خاطب الله بها المؤمنین الاّبدأ به، ولا شهدالله بالجنةفی هل أتی الا له و لا انزلها فی غیره، ذریةکلّ نبّی من صلبه و ذریتی من صلب علّی لا یبغض علیاًاِلّاشقّی ولا یوالی علیاً الّا تقی... پس از پایان خطبه رسول خدا(ص)،مردم با صدای بلند گفتند:آری،آری شنیدیم و پیروی میکنیم فرمان خدا ورسولش را و به گفتارش از عمق قلبمان ایمان داریم. آنگاه به صورت دسته جمعی به سوی پیامبر(ص)و علی بن ابی طالب(ع) ازدحام کرده و آن دو را تکریم واحترام نمودند،تا اینکه وقت ظهر رسید و پیامبر(ص) نماز ظهر و عصر را در یک وقت به جا آورد.(٥) روایت شد که عمربن خطاب پس از خطبه پیامبر(ص) به سوی امام علی(ع) شتافت و با وی بیعت کرد و به وی گفت:بخّ،بخّ لک یابن ابی طالب(ع)،اصبحت مولای و مولای کلّ مسلم.(٦) به هر روی، این روز،روز بزرگ و با برکتی است و می طلبد که دوستداران ولایت امیر مؤمنان علی بن ابی طالب(ع) آن را جشن گرفته و به یکدیگر با این عبارت تبریک بگویند:اَلحَمدُ لِلّهِ الَّذی جَعَلَنا مِنَ المُتَمسِّکینَ بِوَلایةِاَمیرِالمُؤمِنینَ وَ اَلأئمَةِ عَلَیهِمُ السَّلام .(٧) ١- الخصال[شیخ صدوق]، ج١، ص٢٤٦ حدیث ١٤٥ ٢- همان، ج٢،ص ٣٩٤،حدیث ١٠١ ٣- سوره زخرف(٤٣)،آیه ٧٩و ٨٠ ٤- سوره مائده(٥)، آیه ٦٧ ٥- نک :الاقبال بالاعمال الحسنه [سید بن طاووس] ج٢،ص٢٤٠ ٦- شواهد التنزیل[حاکم حسکانی]، ج١ ،ص٢٠٤ و مسار الشیعه[شیخ مفید]،ص٢٠ ٧- مفاتیح الجنان[شیخ عباس قمی]، اعمال روز عید غدیر عثمان بن عفان، سومین خلیفه راشدین ، در سال ششم عامل الفیل، در مکه معظمه دیده به جهان گشود و پدر و مادرش هر دو از بنی امیه و تنها از سوی جدّه مادری اش هاشمی بود. وی، پس از انتخاب شدن به مقام خلافت اسلامی، دست بنی امیه را که در دشمنی با پیامبر اکرم(ص) و مسلمانان، سابقه دیرینه داشتند، در مناسب مهم و پست های کلیدی مملکت پهناور اسلامی باز گذاشت و افرادی چون مروان بن حکم، معاویة بن ابی سفیان، سعید بن عاص، ولید بن عقبه ، عبدالله بن سعدبن ابی سرح وغیره را که شایستگی زمام داری و حکمرانی نداشته و صرفاً به خاطر فامیلی و تشکیل باند قدرت در اطرافش گرد آمده بودند، بر مسلمانان مناطق مختلف عالم اسلام تحمیل نمود و به آنان مقام حکومت و فرماندهی واگذار کرد و آنان نیز با بر خورداری از پشتیبانی های آشکار و پنهان عثمان و دستگاه خلافت، شیوه چپاول گری و ستم کاری در پیش گرفته و مو جبات نا خرسندی مردم را فراهم کردند. مسلمانان دل سوز که از خلاف کاری های عاملان عثمان به وی شکایت می بردند، مورد بازخواست و آزار و اذیت قرار می گرفتند و حتی برخی از صحابه معروف پیامبر(ص) مانند ابوذر غفاری و عمّار یاسر در این باره متحمل آزار ها و اذیت های فراوان روحی و جسمی شدند. سر انجام کاسه صبر مسلمانان، لبریز شد و برای اتمام حجت با خلیفه وقت، از شهر های مختلف اسلامی به سوی مدینه منوره رهسپار شده و اقدام به تحصن نموده تا از این راه، خلیفه و عاملان وی را از کردار غیر اسلامی و غیر انسانی باز دارند ولیکن چون با دسیسه های پنهان و فریب کاری های آشکار آنان روبرو گردیدند، به تنگ آمده و اقدام به محاصره خانه اونمودند و قریب به دو ماه، خانه اش را در محاصره خویش گرفتند. ولی چون به خواسته خود مبنی بر استعفای عثمان از خلافت نرسیده و عثمان بر ادامه خلافت پا فشاری می نمود و اطرافیان او به ویژه برخی از افراد طائفه بنی امیه نسبت به اعتراضات مردمی،بد دهنی کرده و با آنان مشاجره و حتی مقاتله می کردند، تعدادی از معترضین در شب هجدهم ذی حجّه وارد قصر عثمان شده و وی را ناباورانه به قتل آوردند و در این میان یکی از انگشتان دست همسرش نائله بنت فرافصه، قطع گردید. بیشتر معترضان و یورش آوران به خانه عثمان،از اهالی مصر بوده و پس از قتل او، مانع دفنش گردیدند. اما با وساطت امیر مؤمنان علی بن ابی طالب(ع)، بدنش را در حَش کوکب، که در جوار گورستان یهودیان و پشت قبرستان بقیع بود دفن نمودند.(١) ١- نک: الفتوح[ابن اعثم کوفی] ،ازص ٢٧٧ تا٢٨٦؛ تاریخ ابن خلدون، ج١ ، ص٥٣٩ تا ٥٧٣؛انساب الاشراف"ترجمه امیر المؤمنین"[احمدبن یحیی بلا ذری]،ص١١٥؛ الاستیعاب [یوسف بن عبدالله]،ج٣، ص١٠٤٤؛ مسار الشیعه[شیخ مفید] ،ص٢١؛ بحا رالانوار [علامه مجلسی]ج١٣ ،ص٤٩٣ پس از آن که عثمان بن عفان[سومین خلیفه راشدین]به دست مسلمانان معترض و انقلا بیون مهاجر مصری در خانه اش کشته شد و مخالفان خلیفه به پیروزی رسیدند،همگی در مسجد النبی(ص) گردهم آمده و درباره انتخاب خلیفه ای دیگر به گفتگو پرداختند. از میان اعضای شورای شش نفره ای که عمر بن خطاب [دوّمین خلیفه راشدین]برای انتخاب خلیفه پس از خود تعیین کرده بود،دو نفر[یعنی عبدالرحمن بن عوف و عثمان بن عفان]از دنیا رفته و چهار نفردیگر،یعنی:حضرت علی(ع)،سعد بن ابی و قاص،زبیر بن عوام و طلحةبن عبیدالله در قید حیات بودند و اکثر قریب به اتفاق مردم، خواهان آن بودند که یکی از آنان ،مقام خلافت را بر عهده گیرد.ولی مظلومیت امیر مؤمنان علی بن ابی طالب(ع) پس از رحلت پیامبر اکرم(ص)و غصب خلافت از وی از یک سو و حق گرایی و عدالت خواهی آن حضرت از سوی دیگر،مردم انقلابی و مسلمانان واقعی و دلسوز را واداشت که بیش از همه، تمایل به انتخاب آن حضرت داشته باشند. بدین جهت چندین تن از صحابه رسول خدا(ص)و مسلمانان مبارز و سر دسته های مخالفان عثمان، مانند عمّاربن یاسر، ابو ایوب انصاری،ابوهیثم بن تیهان، رفاعة بن رافع،مالک بن اشتر نخعی،خزیمة بن ثابت و مالک بن عجلان در میان مردم از شایستگی ها و فضایل امیر مؤمنان علی بن ابی طالب(ع) داد سخن داده و مردم را یک پارچه به سوی خانه حضرت علی(ع) به راه انداختند و از آن حضرت، مصرّانه در خواست پذیرش خلافت اسلامی را نمودند. حضرت علی(ع)که به مدت بیست و پنج سال از حق طبیعی والهی خویش محروم مانده بود و هم اینک زمانی مردم به وی روی آوردندکه فتنه و آشوب، سراسر عالم اسلام را فرا گرفته بود،آن حضرت، آینده خلافت را چندان روشن نمی دید و بدین لحاظ از پذیرفتن آن امتناع نمود و فرمود: اگر من وزیر شما باشم بهتر است از اینکه امیر شما قرار گیرم و هرکسی شما بر گزینید، من نیز به آن راضی خواهم بود . ولی مردم فریاد می زدند که ما جز تو کسی را شایسته این مقام نمی بینیم و می خواهیم بار دیگر سنّت رسول خدا(ص)در میان مسلمانان زنده گردد. امام علی بن ابی طالب(ع) که با اصرار مهاجر و انصار مدینه و مسلمانان انقلابی شهر های مختلف، مانند کوفه،بصره،مصرو یمن روبرو بود، چاره ای جز پذیرش در خواست آنان نداشت،ولی از باب اینکه رأی دادن مردم و بیعت آنان با حضرت،تنها حالت احساسی و عاطفی نداشته و همراه با اندیشه و تدبّر باشد، آنان را به روز دیگر وعد داده، که اگر ثابت قدم بوده و در خواسته خود اصرار داشته باشند،با حضور صحابه کبار و بزرگان مهاجر وانصار در مسجد النبی(ص)گرد هم آمده و با وی بیعت نمایند. مردم برای روز بعد، به انتظار نشسته و برای بیعت با امیر مؤمنان(ع)لحظه شماری می کردند .تا اینکه خورشید فروزان روز نوردهم ذی حجه،مدینه منّوره را تابناک و روشن کرد و مردم دوستدار ولایت و منتظران طلوع حقیقت را به مسجد النبی(ص) کشانید. در این هنگام مولای متقیان حضرت علی(ع) به همراه یاران وفادار و صحابه کبار وارد مسجد پیامبر(ص) شدو با حضور خود،جمعیت انبوه را به وجد و شادمانی آورد وبا صلوات و سلام آنان بر فرازمنبر رسول خدا(ص) قرارگرفت و باخواندن خطبه ای، بار دیگر از آنان، در خواست نمود که از وی صرف نظر کرده و شخص دیگری را به این مقام بر گزینند،ولی مردم یکپارچه فریاد بر داشتند که غیر از تو کسی را برای این مقام شایسته نمی دانیم. و در این هنگام، و بر خاستند و به صف ایستاده و منتظر بیعت با آن حضرت شدند. نخستین کسی که پیش دستی کرد و در صف مقدّم با آن حضرت بیعت کرد،طلحة بن عبیدالله بود.گویند دست وی و یا یکی از انگشتانش در یکی از جنگ ها مصدوم شده و شل بود و چون با آن دست بیعت کرد،یکی از حاضران در مجلس به نام قبیصة بن جابر اسدی گفت: انالله وانا الیه راجعون. عجب حالتی! اول دستی که بر دست امیر مؤمنان(ع) به بیعت داده شد،دست شَل است. به خدا سوگند که بیعت طلحه پایدار نماند و ناقص گردد. به هر روی،تمامی مهاجران و انصار مدینه و انقلابیون و مهاجران شهرهای مختلف،در آن روز با آن حضرت بیعت کرده و به شادمانی پرداختند. تنها عده ای اندک از مهاجران و انصار مدینه با آن حضرت بیعت نکرده و خود را با این رفتارشان منزوی و رسوا نمودند. تعداد آنان در حدود ده نفر بود . حضرت علی(ع) که جانشین منصوب و منصوص رسول خدا(ص) بود،پس از ٢٥ سال محرومیت از حق خویش، به یاری خدای بزرگ و همت مسلمانان حقیقت گرا در ١٩ ذی حجه سال ٣٥ قمری به خلافت اسلامی نایل آمد و زمام امور مسلمانان را به دست با کفایت خویش گرفت.(١) ١- مسار الشیعه[شیخ مفید]،ص٢٢؛الفتوح[ابن اعثم کوفی]،ص٣٨٩؛ انساب الاشراف-ترجمةامیر المؤمنین(ع)-[احمد بن یحیی بلاذری]ف ص١١٥؛ تاریخ ابن خلدون ،ج١، ص٥٧٤؛ بحار الانوار[علامه مجلسی]،ج٩٣؛ ص٩

عشق واقعی

سلام اول :دلم تنگ شده واسه همتون واسه وبلاگم باور کنید راست می گم. دوم:شرمندم واقعا شرمندم که تو این مدت بهتون سر نزدم جبران می کنم (البته سعی می کنم) سوم:اومدم .آره اومدم که بنویسم ولی نه از عشقی که یا نابود می شه یا نابود می کنه. اومدم با یه دنیا حرف ،حرف حساب ها... همونطور که گفتم می خوام از عشق بنویسم ولی نه از عشقای فانی از عشقای واقعی شاید همه بگن عشقی که من به فلانی دارم واقعیه ولی دوست من خودتم می دونی که داری سر خودت کلاه می زاری. این چه عشقیه که وقتی با همید دلت پر و داغونه دلهره داری که میمونه یا میره تا وقتی که هست هزار تا دردسر وقتی که نیست غم نبودنش آآآآآآآآی خدا جون اینا چرا سر خودشون کلاه می زارن یه خورده اینارو هوشیار تر کن.من که سرم به سنگ خورد من از اول عاشق بودم و هنوزم عاشقم ولی این عشق من واقعیه واقعیه نه از بین میره نه فانیه خیلیم منو دوست داره منم که جونمو واسش می دم ولی هر کاری کنم نمی تونم محبتاشو مهربونیاشو جبران کنم .اینو می دونم که من لیاقتشو ندارم چون اونی نبودم که می خواسته ولی با این همه بدی های من بازم داره به من لطف می کنه ومحبتاش نسبت به من کم نشده .درسته من لیاقتشو ندارم ولی تمام تلاشم رو می کنم که لایق بشم .سخته ولی ممکن. حتما تا حالا متوجه شدین که معشوق من همون معبود منه همون خدای همیشه مهربونه در سته بعضی وقتا چیزی رو که دوست دارم بهم نمیده ولی بازم عاشقانه شکرش و بجا میارم چون می دونم و یقین دارم یه حکمتی تو کارش هست . من اعتقاد دارم خدا هر چیز خوبی که به ما میده اون رحمتشه ولی اگه چیزی که دوست داریم بهش نمی رسیم یا با مشکلی بر می خوریم اون حکمته خداست .و ما آدما خیلی کوچیک تر از اونیم که بخوایم به حکمت خدا پی ببریم. خوب دوستای من اگه بخوام از خدا و خوبی هاش بگم باید هزار تا رمان بنویسم (خیلی بیش تر از این حرفا) ایشالا تو مطالب بعدی بازم می گم. خوب گلای من، من تصمیم گرفتم .درمورد عشقای واقعی بنویسید اولی خدا جونمه تصمیم گرفتم در مورد وطنم هم بنویسم . چون از بچگی رو وطنم تعصب خاص داشتم. گفتم وطنم یاد یه جوک افتادم به یارو می گن با وطنم جمله بساز میگه من رفتم حمام وتنم را شستم بهش میگن با ط دسته دار باید بگی اینجوری غلطه می گه اتفاقا با طی دسته دار تنمو شستم .(بهم نگید بی مزه خوب یهو یادم اومد). به امید موفقیت و عاقبت به خیری هممون. تا بعدهمتونو به عشقم میسپارم.