ولایت را رها کردم غریبم
خداوندا به بین من بی حبیبم
به بین از دست این نامردمیها
در آخرشهر غربت شد نصیبم
سرم رو پایین انداختمو گفتم: نظر لطفته
سرم رو بالا اوردی و تو چشام نگاه کردی وگفتی: نظر لطفم نیست ، نظر دِلَمه
تکرار اون نگاه نافذ و اون جمله که هیچ وقت برام تکراری نمیشه باعث شد که دلِ منم صاحب نظر بشه
و منو مجبور کنه که بهت بگم : منم دوست دارم
مگر نگفته بودی "دوستت دارم"؟
مگر دوستت نداشتم؟
پس چرا حالا ، تنها هم آغوش من یادِ توست؟
یکی از ما دو تا دروغ می گفت.....
ولی هنوز همانقدر برایم عزیز هستی که نمی توانم تُهمت این دروغگویی را به تو بزنم
آری من دورغ می گفتم...
دورغی به وسعت تمام بی تو ماندن هایم
من دوستت نداشتم
من دیوانه وار عاشقت بودم
…. من تو را با ذره ذره وجودم می پرستیدم