طلوع غم غروب عاشقان

وبلاگ مورد نظر مربو ط اشکان وکاظم و عرشیا است

طلوع غم غروب عاشقان

وبلاگ مورد نظر مربو ط اشکان وکاظم و عرشیا است

ای تنها مسا فر سرزمین دلتنگیهایم.

ای تنها مسا فر سرزمین دلتنگیهایم.
ای تنها ماوای لحظات من.
ای تپش امید در وسعت بیکرانه غمهایم خالصانه می پرستم تو را و تنها به خاطر تو نفس می کشم
به زندگی عشق می ورزم تا روزی که از قفس تن و دنیای خاکی آزاد شوم و در آغوش ، تو را گیرم.

باور کن هم نقس شیرین زبانم تو کسی هستی که ستاره های آسمان بی تو خاموشند و با آمدن تو باز چشمک می زنند.
نمی دانم تو چه هستی ؟ که هر وقت گریه ام می کنی ابرهای آسمان از عاطفه و عشق بر من می بارنند و با خنده تو احساس می کنم خورشید در کنار من است .
تا وقتی که غمگینی بزرگترین غصه های عالم به دوش من است. و اشکی به امتداد آسمان دلتنگی سهم من از زندگی است.
من از توفقط بها نه ای می خواهم برای گریستن.دلم برایت تنگ است. من برای تو می نویسم از زندگی از عشق از عاشقی و از دل دیوانه ام.

نگاههای دلنشین تو دلم را پاک کرد.و از آن لحظه تا کنون در عشقت می سوزم .
قلبم به یاد تو می تپد و و نگاهم تو را می جوید.هنگامی که زندگیم به شبهای تیره و تار شباهت داشت و زمانی هنگامی که مرگ را از دیده گانم به خود نزدیک می یافتم عشق تو در آسمان تیره و ظلمانی وجودم طلوع کرد ودر عشق مقدس تو زندگی از دست یافته ام را یافتم

وجود تو نگاهه تو آغوشه تو هر کدام رشته عمر مرا بدست گرفته و طراوت و شیرینی بر زندگیم بخشیده است
قلب و روح من به آرزوی تو زنده خواهد ماند

امشب غریبا نه در ظلمت و در خلوت تنهایی پیک غم را می جویم غافل از آن که غم در من زندگانی می کند امشب از هر نسیم که می ورزد تو را می پرسم و از تو خبر می گیرم

عاشقم عاشق ستاره صبح عاشق ابری سرگردان عاشق دانه های باران

عاشق هر چه نام توست بر آن.

_________________

روزی به تو خواهم گفت

روزی به تو خواهم گفت ازغربتم روزی که با ریزش برگها خزان زندگی من آغاز شد،آن روز که آفتاب گردان وجودم به سوی خورشید دلت را آرزو می کرد .
آن روز که ابرهای سیاه وسفید سراسرآسمان چشمانم را فرا گرفته بود وباران غم ازگوشه ی آن به کویر سرد گونه های استخوانیم فرو ریخت .
آن روزهمه چیزرا در یک نگاه به تو خواهم گفت، آن گاه که سیلاب اشک هایمان یکی گردد

_________________

اگر در کهکشانی دور دلی یک لحظه در صد سال یاد من کند

اگر در کهکشانی دور دلی یک لحظه در صد سال یاد من کند
بی شک دل من در تمام لحظه های عمر به یادش می تپد پرشور

*****
سردی وجودت را با پاییزغم من دور ریز،به شانه هایم تکیه کن بگذار نغمه سبز بهار را در گوشهایت زمزمه کنم
می دانم می دانم که از پاییز بیزاری امِّا من پاییز نیستم که آرزوهایت را به تاراج برم
با من از درد هایت سخن بگو می خواهم تورا بفهمم .می خواهم تو شوم تا دیگر فراموشم نکنی.

*****
جامه ای بافته ام تار و پودش از عشق خواستم تا به تواش هدیه کنم
لیک دیدم که در آن گوشهء باغ لاله ای پنهانی با نسیمی می گفت: جامهء عشق برازندهء هرقامت نیست

*************
موقعی که می خواستمت می ترسیدم نگات کنم،
موقعی که نگات کردم ترسیدم باهات حرف بزنم.
موقعی که باهات حرف زدم ترسیدم نازت کنم،
موقعی که نازت کردم ترسیدم عاشقت بشم
حالا که عاشقت شدم میترسم از دستت بدم

*************
من ادعا نمی کنم، همواره به یاد کسانی هستم که دوستشان دارم
ولی می توانم ادعا کنم که لحظاتی که به یادشان نیستم نیزدوستشان دارم.

_________________