طلوع غم غروب عاشقان

وبلاگ مورد نظر مربو ط اشکان وکاظم و عرشیا است

طلوع غم غروب عاشقان

وبلاگ مورد نظر مربو ط اشکان وکاظم و عرشیا است

ناتوانی عشق

 

خواستم تا بار دیگر

چیزی بنویسم

اما نه قلم نوشت

و نه کاغذ نوشته هایم را روی

خود حک کردچرا که هر دو

دانستندکه باید دوباره

شرح و حال غم مرا بنویسند

قلم در دستانم شکست

وکاغذ ها به هوا رفتند

افکارم به هم ریخت

و چشمانم با بارش اشکهایش

که پر از درد درون بود

ارمغان تازه ای به گو نه هایم

بخشید

اما در خیال خود همیشه

این رویا را می پروراندم

که دوستت دارم

اما من ساده دل به عشق

تو داده بودم و همیشه با یاد نگاهت

زندگی می کردم

ولی همین را بدان

که عشق داستان است

و من در این عشق

بازیچه ای برای تو

بیش نبودم

نفرین بر این عشق

و نفرین به تو

مرگ امواج

از دریا پرسیدم

که این امواج دیوانه تواز کرانه ها چه می خواهند؟

چرا پریشان و در به در کرانه ها را از همه جا بی خبر می رانند؟

دریا در مقابل سوالم گریست وامواج همگی به گریه افتادند!

آن وقت دریا رو به من کرد و گفت مرگ عشق تنها برای انسان نیست

امواج هم مثل انسانها میمیرند و این امواج زنده هستند که امواج مرده

 را شیون کنان به گورستان به ساحل می سپارند

زندگی پوچ

 

همیشه همه سلامتیشونو از دست میدن تا پول به دست بیارن...

و بعد...پولشونو از دست میدن که دوباره سلامتیشونو به دست بیارن

همیشه همه با اضطراب به آینده مینگرند... و حال را فراموش میکنند.

بنا بر این نه در حال زندگی میکنند ...نه در آینده...!

همیشه همه به گونه ای زندگی میکنند گویی هرگزنمیمیرند...

و به گونه ای میمیرندکه گویی هرگززندگی نکرده اند...